اولین نکته عجیب این تیاتر از اونجایی شروع میشه که وارد خیابون رودبار میشی، دونه دونه پلاکها رو کنترل میکنی تا برسی به 57، همینطوری میشماری و میری جولو: 45، 47، 49، 51، کوچه، 63!!
برمیگردی از نو چک میکنی، مطمئن میشی اشکال از گیرنده نیست و ترتیب پلاکها عجیبه! بعد با هوش مصنوعی خودت جلسه غیرعلنی سه فوریتی تشکیل داده و به این نتیجه میرسین که لابد این کوچه پلاکها رو از وسط به دوطرف داستان کرده، ینی از پایین که میای پلاکها زیاد میشه تا کوچه، از کوچه به بالا هم کم میشه! فلذا ادامه میدی و در کمال ناباروری بعد از پلاک 63 (یا 61) میرسی به پلاک 57!
دیگه این چند وقته انقدر سالنها و پلاتوهای خصوصی زیاد شده که آمادگی هر صحنهای رو در بدو ورود داری! ولی خوشبختانه اینجا با کلاسه و نه تنها دخمه نیست و بوی نا نمیاد و تاریک و فرسوده نیست و سقفش در خال فرو ریختن بر سر حاضرین نیست، بلکم شبیه مطب دکتر باکلاس بالاشهریاست، حتی این مسئله بسیار برای من جالب و قابل ستایش بود که چون یکی از دوستان من دیر اومد تا اومدن اون منتظر موندن و ورود ندادن! هرچند که خیلی تاخیر نداشت و زیر 5 دقیقه بود، ولی خب کلا راضی بودم.
بعد که وارد مطب میشی، نه ببخشید وارد سالن اجرا، همچین مهمم نی که شماره صندلیت چند باشه، مهم اینه که ردیفت درست باشه که خب دست بر غذا اونم درست نیست!! خلاصه کلا سالن 30تا جا داره و همه با خوبی و خوشی جا میشن، بقیهش مهم
... دیدن ادامه ››
نیست اصلا.
رضا بهبودی رو کلا دوست دارم، «گلن گری گلن راس»، «در انتظار گودو»، «(بعلت سوتی دادگی حذف شد) - توضیحات در کامنت اول و دوم»، «سنگها در جیبهایش»، «فاوست»، ...، «همه چیز میگذرد اما محمد چرمشیر نمیگذرد»! محمد چرمشیر قفلی میزند تا تو را حتماً گیج کند و مطلب را 33 دور بپیچاند و به خورد مخاطب بدهد تا مطمئن شود قطعاً خیلیها نفهمیدند چی به چیه، یه بنده خدایی میگفت تا میتونید روان و ساده بنویسید و حرف بزنید، پیچیده حرف زدن هنر نیست، همه بلدن، علیالخصوص توی این دوره زمونه که گستره علوم بسیار بسیار وسیع شده، هرکسی هم بالاخره تو یه زمینه تخصص داره، وسط حرفاش چارتا اصطلاح بکار ببره تمومه واسه پیچیده شدن مطلب، البته منکر این قضیه نیستم که خودم منتقد سرسخت مفاهیم ساده و دمدستی و یا فهموندن یه مطلب به مخاطب با تکرار و یا سادهسازی بیش از حد هستم، ولی این کجا و «همه چیز میگذرد محمد چرمشیر نمیگذرد» کجا؟! نام بردن از شخصیتهایی که به جرأت میتونم بگم از بین 30 نفر شاید 2 نفر هم نمیشناختنشون واقعا هنر خاصی نیست به نظرم، ولی خب مثلا اشاره به سر مبارک کمموی آقام مصدق، تندخویی رضاشاه (ع)* خوب بود و مواردی از این دست که الان متاسفانه خاطرم نیست بخاطر پیچیدگی بیش از حد و اینکه چند روزی از تماشای این نمایش میگذرد ولی محمد چرمشیر نمیگذرد!
ولی در کل من دوست داشتم!! یعنی تونستم با این پیچیدگیش ارتباط برقرار کنم، و از توی دل اینهمه کلاف سردرگم کلاف متعلق به خودمو پیدا کنم و تا آخر با اون پیش برم، و در نهایت کار وقتی اون معشوقه سبز رنگ فضاییش آب شده بود و من داشتم به یه خاطرهای در همون زمینه توی دلم میخندیدم اوج ماجرا رسید و عین پتک به سینه من کوبیده شد و منو تا آخر نمایش میخکوب کرد...
آقا یه سوال! چرا تماشاگرای معمولی مثل من انقدر آروم و بیصدا نمایش میبینن ولی این عزیزانی که احتمالا از عوامل اجرایی این گروه یا گروههای دیگه یا بازیگر یا هرکارهای از هر گروهی هستند انقدر علاقه دارند به صحنههایی با کمترین طنز با بیشترین صدا بخندن؟؟ و معمولا میزان صدای خندهشون با میزان فالوورهای اینستاگرامشون نسبت مساوی هم داره، ینی هرچی به اصطلاح معروفتر، در نتیجه رهاتر! ینی هربار که ما رفتیم نومایش ببینیم و یه آدم معروفی اومد تو سالن ما چارستون بدنمون عین بید لرزیده.
نکته آخر، من به یکی از دوستان خوبم که باهم نمایش رو دیدیم قول داده بودم راجع به نمایش بنویسم، بفرمیو، نوشتم، ولی گمون نکنم اون چیزی شده باشه که شما میخواستی، به بزرگی خودتون ببخشید.
:)
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
* (ع) : علیه اللّعنت :D