در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال نمایش حیاط(ت) ناتمام خانه ورنوسفادرانی
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 07:34:31
امکان خرید پایان یافته
۰۵ اردیبهشت تا ۰۵ خرداد ۱۴۰۱
۲۰:۱۵  |  ۱ ساعت و ۳۰ دقیقه
بها: ۶۰,۰۰۰ تومان
+ ۹% مالیات ارزش‌افزوده
شاید بخواد بره از اینجا ... این ترس ِ رفتنش حس کاملیه... ترس تمام و کمال... چمدون‌هاش رو می‌ذارم صندوق عقب و میریم سمت فرودگاه ... یه کلمه حرف نمی‌زنم ... با اولین کلمه ممکنه قلبم منفجر بشه، حتماً تو فرودگاه یه جک رو مرور میکنم تا از گیت عبور کنه ... بعد میرم رو سکو بیرون میشینم، کُتم رو میندازم رو صورتم و تا صبح گریه میکنم. حتی جاشو انتخاب کردم... رو سکو بعد از اونجایی که تاکسی‌ها میایستن یا شایدم تو پارکینگ طبقۀ اول روی پله‌ها... هیچ کس نمیپرسه چرا گریه میکنی؟ تو فرودگاه عادیه.

درباره نمایش:
دور جدید اجرای حیاط(ت)ناتمام خانه ورنوسفادرانی شروع شد. این‌بار حیاطی در کار نیست، شاید ورنوسفادرانی کمی جلوتر رفته، در ذهنش کمی به رؤیای ساختن خانه‌ای بزرگ نزدیک‌تر شده،شاید دیگر نمی‌خواهد ترسش از تنهایی در یک خیابان را با مخاطب شریک شود. شاید این‌بار در رؤیابافی ماهر تر شده باشد. شاید تصمیم گرفته از ترس‌های دیگرش صحبت کند. تماشاگر این‌بار اگر می‌خواد روایت کامل را از دست ندهد باید صندلی‌اش را ترک کند، راه برود، بایستد و ببیند.
مدت زمان نمایش ۹۰ دقیقه است که در بیشتر لحظات تماشاگر ایستاده یا در حال حرکت است.


- از همراه داشتن فرزندان زیر ۱۴ سال خودداری نمایید.

  • درهای سالن ۱۵ دقیقه مانده به زمان اجرا باز می‌شود.
  • برای مشاهده نشانی پارکینگهای نزدیک پردیس تئاتر شهرزاد و بوتیک تئاتر ایران لطفا اینجا را کلیک نمایید.

اخبار

›› همیشه عاشق انتظار برای رسیدن قطارها

ویدیوها

مکان

خیابان حافظ، خیابان نوفل لوشاتو، جنب پردیس تئاترشهرزاد، شماره ۷۴، بوتیک تئاتر ایران
تلفن:  ۶۶۷۶۱۴۲۳ - ۶۶۷۵۱۰۴۶ - ۰۹۹۱۵۷۰۰۴۸۴ - ۰۹۹۱۵۷۰۰۴۷۴

نقشه بزرگتر و مسیریابی
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
تو یکی از روزای اسفند ماه گذشته تصمیم گرفتم محل کارمو ترک کنم و دیگه به اونجا برنگردم سعی کردم دیگه نترسم ...
نمایش عالی بود مرسی
چند روزی بود که داشتم فکر می کردم چی باید بنویسم، آخه این نمایش برای من نمایشی خاص بود و تو یه روز خاص دیدمش.
وقتی کارگردان آخر اجرا برای سختی های مسیر عذرخواهی کرد من متعجب شدم، آخه میدونی، مگه آدمی زاده نشده برای رنج کشیدن؟
حالا گهگاه اتفاقاتی هم میوفتن که باعث میشن رنج تو به آستانه نرسه و بتونی ادامه بدی
مثلا افزایش حقوقت، وقت گذروندن با کسی که دوستش داری، قهرمانی تیم موردعلاقت یا مثلاً رسیدن سالروز تولدت و یادآوری اون از طرف آدم هایی که برات عزیزن
من ۲۶ سال پیش تو یکی از همین روزهای اردیبهشتی بدنیا اومدم
زندگی من هم درست مثل بقیه فراز و فرود زیادی به خودش دید، اما یکی از جالب ترین موردهاش همیشه برای خودم این بوده که دارم جایی کار میکنم که همونجا هم متولد شده بودم، یعنی انگار آغاز و پایان من تو یه نقطه شکل گرفته.
زایشگاهِ اینجا، بر خلاف مکانی که نمایش رو در اون دیدم، هنوز فعال هست و هر روز بچه های زیادی رو به دنیای ما میاره و مسیر پر فراز و فرود شگفت انگیزی رو پیش روشون قرار میده. با وجود بیمارستان های خصوصی و شیک اکثر آدم هایی که میان اینجا از قشر ضعیف هستن و گاهی نگران آینده ی بچه ها میشم، ... دیدن ادامه ›› پس سعی میکنم وقتایی که کسی حواسش نیست، آروم برم سمتشون و دم گوششون بگم که خوش اومدی رفیق، شاید سخت باشه زندگی، اما لحظات درخشانی خواهند بود که مثل نوری لبریز از امید و حرارت، تو تاریک ترین لحظات به کمکت خواهند اومد، با این وجود گاهی خودم هم به حرفام شک میکنم.
موقع دیدن نمایش داشتم به این فکر می کردم که اگر یه روز موقع راه رفتن گوشه ی یه کوچه متوقف بشم و دیگه نتونم حرکت کنم چی میشه؟ اگر همونجا تا ابد ثابت بمونم و هر چی تلاش کنم نه پاها و نه بدنم تکون نخوره؟
کارهایی زیادی نمی مونه که دیگه بتونم انجام بدم اما یکی از چیزهایی که دوست دارم حتما انجامش بدم، اینه که برم به خواب اون بچه ها و بهشون بگم، ادامه بده، لبخند بزن، اگر کم آوردی یا زمین خوردی اشکالی نداره گریه کنی و اگر یه روز کاملا ناگهانی دیگه نتونستی تکون بخوری، خوشحال باش که رسالتت رو انجام دادی و چیزی به کسی بدهکار نیستی، به این امید که کسی هم به خواب من بیاد و همین ها رو به خود من بگه...


پ.ن: این قطعه رو خیلی دوست دارم و موقع قدم زدن و دیدن نمایش، تو ذهنم پخش میشد..

https://uupload.ir/view/1900_-_den_modernitet_som_aldrig_kom_bpgo.mp3/
مجللللللللیییییی (نمیدونم چگونه دوست داری صدات کنیم ولی من اینطوری صدات میکنم:) ) چقددددر قشنگ نوووووشتی:›››››..

تولدت کلی کلی مبارک‌ باشه ??

پ.ن. اون تیکه ی « یکی از جالب ترین مورد هاش همیشه برای خودن این بوده که دارم جایی کار میکنم که همونجا هم متولد شدم ، یعنی آغاز و پایان من تو یه نقطه شکل گرفته. » خیلی قشنگ بود ???
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۱
محمد مجللی
مهرنوش مومنی ممنونم ازت مهرنوش جان این تغییر لحنت در نوشته ها خیلی جالبه باعث میشه هر بار چند بار بخونم تا کامل دستم بیاد چی نوشتی :) محمد مهدی عبدی محمد مهدی جان از کم اقبالی من اکثر ...
آقا چرا من و محمدحسین عبدی رو میریزین رو هم (حالا این که من قیمه اون ماست یا اون قیمه است من ماست هنوز بین علما اختلاف نظر هست) ?????
می ترسیدم بگم مخلصم آقا خوشحالم که نوشته من باعث شد ببینی و این نوشته دلچسب رو بنویسی و بعد عبدی بیاد بگه غلط کردی منظورش من بودم. پس رفتم و با دقت تک تک نظرات رو دیدم و متوجه شدم محمدحسین عبدی سر و کله اش این ورا پیدا نشده اصلا.
پس با خیال راحت میگم که خوشحالم که نوشته من سهمی در دیدن نمایش داشته. هر روز تولدت مبارک عزیز
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۱
محمد عزیز پسر دوست داشتنی
تولدت مبارک هر جا که هستی امیدارم بهترین اتفاقها برایت باشد
به امید دیدار
۲۳ اردیبهشت
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تو اتاق اول خوب بود کلی کیف کردم. گفتم عجب متنی پسر و دقیقا روز سومی بود که داشتم زندگی کارمندی و سر ساعت رفتن و اومدن رو تجربه می‌کردم و بد با حالم می‌خوند ولی زهی خیال باطل از یه جایی به بعد کشش متن نابود شددددد بعد رفته‌‌رفته صدا کم شد و به ما پشتی‌ها نمی‌رسید.‌ مجبورین تا خرخره بلیت بفروشین؟! حالا کرونا یه طرف اینکه باید برای دیدن اتاق‌ها عین زرافه گردن دراز می‌کردیم طرف دیگه‌‌....
حقیقتا تشویق هم نکردم و تا در باز شد نفر اول رفتم بیرون. حس می‌کنم چندوقت بعد هم اجرا می‌رن توی همین نقطه که قراره سالن شه بعد رضا میاد می‌گه حالا این اجرا روی توی سالن می‌رم چون سارا از اجرای محیطی بیزاره -_-
دیشب بعد از ۱۱ ساعت سر پا بودن گفتم برم تئاتر کیف کنم ولی متاسفانه حظ کافی نبردم..... بنظرم بیشتر کار سفارشی بود تا اینکه فضای زایشگاه رو بشناسونه....پیش از فرو ریختن و تبدیل شدن به یک سالن پر زرق و برق پر از عیب و ایراد و تاخیر عین شهرزاد....
ولی واقعا دلم یه‌بابای همچین دلپذیری خواست....چقدر یه بابا می‌تونه دیوانه‌ی فرزندش باشه آخه؟!