در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال نمایش Hidden | پنهان
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 04:40:38
امکان خرید پایان یافته
۲۷ تیر تا ۱۴ مهر ۱۴۰۲
۱۸:۰۰ و ۲۰:۰۰  |  ۱ ساعت و ۱۰ دقیقه
بها: ۱۵۰,۰۰۰ تومان
+ ۹% مالیات ارزش‌افزوده
⠠⠞⠓⠑ ⠉⠕⠝⠞⠊⠝⠞⠊⠕⠝ ⠕⠋ ⠞⠓⠑ ⠍⠕⠝⠎⠞⠑⠗⠂ ⠁ ⠉⠕⠥⠏⠇⠑ ⠊⠝ ⠞⠓⠑ ⠃⠑⠎⠞ ⠎⠓⠁⠏⠑ ⠁⠗⠑ ⠇⠊⠧⠊⠝⠛ ⠞⠕⠛⠑⠞⠓⠑⠗ ⠊⠝ ⠁ ⠓⠕⠥⠎⠑⠂ ⠺⠓⠑⠗⠑ ⠞⠓⠑ ⠺⠕⠍⠁⠝ ⠛⠗⠁⠙⠥⠁⠇⠇⠽ ⠝⠕⠞⠊⠉⠑⠎ ⠞⠓⠊⠝⠛⠎ ⠓⠁⠏⠏⠑⠝⠊⠝⠛ ⠊⠝ ⠞⠓⠑ ⠓⠕⠥⠎⠑⠂ ⠁⠎ ⠊⠋ ⠞⠓⠑ ⠺⠕⠍⠑⠝ ⠁⠗⠕⠥⠝⠙ ⠓⠑⠗ ⠁⠗⠑ ⠓⠊⠙⠊⠝⠛ ⠎⠕⠍⠑⠞⠓⠊⠝⠛ ⠊⠍⠏⠕⠗⠞⠁⠝⠞ ⠋⠗⠕⠍ ⠓⠑⠗⠂ ⠞⠓⠑ ⠺⠕⠍⠁⠝ ⠍⠁⠅⠑⠎ ⠁ ⠙⠑⠉⠊⠎⠊⠕⠝⠲ [انسانهای بینایی که حقیقت را کتمان می کنند، نابینا هستند.]

- از همراه داشتن فرزندان زیر ۱۵ سال خودداری نمایید.

توجه: به دلیل بازسازی حریم تئاترشهر، ورودی همه سالنها، تا اطلاع بعدی از پیاده‌روی خیابان ولی‌عصر (عج) است. برای دیدن مسیر لطفا اینجا را کلیک کنید.

 
دسته‌بندی
بزرگسال

عکس‌های پایه

نمایش Hidden | پنهان | عکس نمایش Hidden | پنهان | عکس

اخبار

›› این نسل باشکوه تئاتر ایران

›› پوستر جدید نمایش «هیدن» (Hidden) رونمایی شد

›› بازگشت «هیدن» به تئاتر شهر

›› نمایش «هیدن» به روزهای پایانی اجرا رسید

›› از بس که پنل صوتی‌ات شده‌ام، خسته‌ام!

ویدیوها

مکان

تقاطع خیابان انقلاب و ولی‌عصر (عج)، مجموعه فرهنگی و هنری تئاترشهر
تلفن:  ۶۶۴۶۰۵۹۲-۴

نقشه بزرگتر و مسیریابی
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
مِیت [با خشم] (به ژان می‌گوید): ((تو می تونستی یه بازیگرِ درجه یکِ هالیوودی بشی؛ مثلِ مِریل استریپ یا جنیفر لارِنس! یا یه سیاستمدار، مثلِ چرچیل، کلینتون! اما تو برای من، بیشتر شبیه به یه دلقکِ سیرکی!))
امیرمسعود فدائی، سپهر و stanco این را خواندند
راحله احدی و eric این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مِیت: ((تولد من چهار روزِ دیگه است ژان؛ تو باید برای سورپرایزِ تولد با من هماهنگ می کردی!))
ژان: ((کدوم زنی برای سورپرایزِ تولدِ شوهرش باهاش هماهنگ می کنه؟!))
مِیت: ((اون برای یه زنِ طبیعی، تو شرایطِ نرماله؛ نه یکی مثلِ تو! شاید تو خونه ی خودم لُخت بودم؛ شاید در حالِ انجامِ یه قتل بودم!))
ژان: ((حالا واقعن بودی؟!))
ژان (به مِیت می گوید): ((من خیلی خوش شانس ام که می تونم این همه سیاهی رو توی تو نبینم! برعکسِ پدرم که نتونست. خب حق داشت؛ آخه اون همه چی رو با چشماش دیده بود. منتها بدشانسی اینجاست که نمی دونم کجا بخوابم؟! کاش توی خونه ی خودم، توی اتاقِ خودم، توی تختخوابِ خودم، این کار رو با من نمی کردی!))