شوربختیِ مردِ مجرد- از مجموعه داستانهای کوتاهِ کافکا
به نظر میرسد مجرد ماندن سخت است. در پیری حرمت خود را به خطر انداختن و برای گذران شبی در کنار دیگران تمنای پذیرش کردن، بیمار بودن و از کنج بستر خود هفتهها به اتاق خالی چشم دوختن، همیشه جلوی خانه خداحافظی کردن، هرگز شانه به شانهی همسر خود از پلهها بالا نرفتن، در اتاق خود شاهد وجود دری فرعی بودن که به محیط زندگی دیگران باز میشود، شام خود را روی یک دست به خانه بردن، از سرِ بینوایی به بچههای مردم زُل زدن، محروم بودن از فرصت تکرار مکرر این جمله که «من بچه ندارم»، رفتار و ظاهر خود را شبیه یکی دو مرد مجردی کردن که به خاطرات دوران جوانیات تعلق دارند.
وضع مردِ مجرد کم و بیش این گونه است. فقط اینکه هر آدمی در عالم واقعیت امروز و در آینده صاحب یک بدن و یک سرِ واقعی خواهد بود. بنابراین پیشانیای هم خواهد داشت که با کفِ دست بر آن بکوبد.
پ.ن: مرحوم کافکا پیگیر بود ;-)
اقای افشاریان لذت بردیم از اجراتون... خسته نباشید
خدا رو شکر دیروز کلاسم کنسل شد فرصت کردم تو اخرین روز این تیاتر ببینم...:)
اقا فقط یه پیشنهاد دارم یه موقع برای شغل دوم نرید سراغ تردستی... با ورود شما به این حوزه فک کنم روح دیوید کاپرفیلد میره رو ویبره اونم از نوع ویبره 1100 :دی از این جهت که محبوبیتش رو با ورود شما به دنیای تردستی از دست بده.. :دی اخه مرحوم پیگیره هنوووز.. :دی
این تیکه هاتون به تماشاچیا اخر اجرای دیروز عالی بود ... :))
همین که میدونم هنوز کیش و مات نشدم حالمو خوب می کنه...
.
خب آخه امشب دوباره اومدم دیدم که!!خب آخه چندین بار مرسی از حال و احوال این کار!!
تازه ســــــــوال خووووووووبی ام پـــــــرسیدم!!! :))