نیل، بعد از اون اتفاق برگشته بود؛
یه روز شنبه، رو کاناپه نشسته بودیم و داشتیم کارتون نگاه میدیدم؛ بعد از اینکه تموم شد، بدو بدو باهم رفتیم بیرون کمی هوا بخوریم.
ولی نیل رفت و دیگه برنگشت.
من مهدکودک نمی رفتم؛ مامان ماشین نداشت که منو ببره؛ منم با پدرم هملت رو اجرا میکردم.
انقدر بچه بودم که نفهمم دارن با آیندم چیکار داره میکنن.
تا کی باید تو این کاروان، تو جاده ی دور از شهر، کنارحفره ی آب، زندگی کنیم؟!
نمایش جالبی بود
در کل به دلیل متن و سبک و سیاق انتخابی کارگردان باید بگم که کار سختی رو انتخاب کردند ولی تا حد خوبی تونستن از عهده اش بر بیان
جلوه های صوتی برنامه هم بسیار بجا بود تاجایی که تصور اینکه ظاهرن در روزهای اول " صدا " در نمایش وجود نداشته سخته .
بازی ها هم قابل قبول بود بخصوص بازیگر خردسال نمایش که بسیار خوب ایفای نقش کرد .
( چرا اسامی بازیگرها بیشتر از خودشون در صحنه بود ؟! ما که کلن در این نمایش 4 بازیگر داشتیم چرا اسم 5 نفر نوشته شده ؟! )
به علت سبک خاص اش و به نوعی وحشت توام با سوررئال که داشت هر کسی شاید کار رو نپسنده و سلیقه ی خاص خودش رو نیاز داره برای مخاطب .
برای گروه اجرایی آرزوی موفقیت های بیشتر رو دارم .
- پانزدهم امین نمایشی که در سال 97 دیدم
- - نمایشی قابل قبول (بیشتر برای کسانی که با حال و هوای نمایش فراواقع و کمی وحشت :) علاقه مند باشن )
فکر کنم همین الان ها باشه که نمایش شروع بشه
بلیت امروز این نمایش رو داشتم ولی اونقدر ترافیک زیاد بود که فکرشم نمی کردم نرسم به نمایش :(