در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال نمایش لاموزیکا سوم
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 01:15:13
امکان خرید پایان یافته
۱۰ مرداد تا ۱۹ مهر ۱۳۹۸
۲۰:۳۰  |  ۵۰ دقیقه
بها: ۳۰,۰۰۰ تومان
زن و مردی پس از سال‌ها دوری یکدیگر را در لابی هتلی ملاقات می‌کنند و رگه‌هایی از عشق گذشته مناسبات آن‌ها را تحت تاثیر قرار می‌دهد...
سبک
درام

گزارش تصویری تیوال از نمایش لاموزیکا سوم / عکاس:‌سارا ثقفی

... دیدن همه عکس‌ها ››

اخبار

›› یادداشت حسن ریاضی برای نمایش «لاموزیکا سوم»

›› یادداشت فرزاد میرحمیدی برای نمایش «لاموزیکا سوم»

›› یادداشت فرهاد بامداد، برای نمایش «لاموزیکا سوم»

›› یادداشت ساقی سلیمانی، روزنامه آفتاب یزد، برای نمایش «لاموزیکا سوم»

ویدیوها

مکان

خیابان کریمخان زند٬ خیابان شهید عضدی(آبان جنوبی)، کوچه کیوان، پلاک ۸، زنگ یک، سالن مکتب تهران
تلفن:  ۸۸۹۳۵۵۸۳-۵

نقشه بزرگتر و مسیریابی
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
لاموزیکا سوم هم بعد از دو ماه اجرا به پایان رسید.
گروه اجرایی از همراهی و حمایت کامل گروه تیوال تشکر می‌کند.
در این اجرا ۱۳۰۰ نفر مخاطب در ۵۱ شب اجرا در سالنی با سی صندلی ما را همراهی کردند.
از همه همراهان گرامی که به دیدن کار آمدند ممنونیم.
از همه‌ی همراهانی که در این صفحه مطالبی نوشتند ممنونیم.
از عزیزانی که یک تا پنج ستاره به ما دادند ممنونیم.
از سی نفری هم که می‌خواستند این کار را ببینند ممنونیم.
امیر مسعود این را خواند
مرتضی سوری، مینا و مریم اسدی این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
گاهی دلتنگ می شوم
اما هربار آرزو می کنم
که هرگز برنگردد
زیرا می دانم
نمی توانم طردش بکنم
و از طرفی در زندگیِ لعنتی ام
راه دادن دوباره به او،
حماقت محض است.

آزار دهنده نیست
ربطی به ساعت های
نزدیک به نیمه شب
یا بن بست های خاطره انگیز
که در طول روز از کنارشان میگذرم،ندارد.

آن ... دیدن ادامه ›› قسمت از قلبم
که کنده شده
که گم شده،
که نیست
که دوستش داشت،
تیر می کشد

مثال موهای
تازه از ته زده شده دختری
که هنوز روی شانه هایش حس می شود
بدون آنکه اسمش را
به یاد داشته باشم
چون او می تواند هر کسی باشد
و من می توانم هیچ ‌کسی نباشم.

گاهی دلتنگ می شوم...


#مجتبی
مارگریت دوراس نمایشنامه ای دارد با نام "لاموزیکا دوم" حالا جلال تهرانی آمده این نمایشنامه را بازنگری کرده و با وفادرای به متن اصلی ... دیدن ادامه ›› و امانت داری " لاموزیکای سوم" را روی صحنه آورد.
پس آنچه که با آن روبرو هستیم لاموزیکای سوم است گرچه بی ارتباط با لاموزیکا و لا موزیکای دوم نیست اما گمانم هویت مستقل خودش را دارد و نمی توان تمام و کمال زیر لوای لاموزیکای دوم قرار داد.
اینها را از این جهت گفتم که اساسا دو رویکرد می توان در برابر متن های این گونه داشت. نخست نگاهی بینا و پیرامتنی با ارجاع به متن های پیشین، میزان اثرگذاری ها، اشاره به تجربه زیسته نویسنده و هر آنچه که می تواند در درک بهتر به کمک مخاطب بیاید و رویکرد دوم اما می تواند ناظر به سویه ای باشد که متن و نمایش را بی هیچ پیش فرضی و بدون لحاظ معرفتی از پیش بررسی کنیم.

اینجا و در این لحظه ترجیح می دهم نه مارگریت دوراس را بشناسم و نه لاموزیکا و لا موزیکای دوم را خوانده باشم، ابدا این نگاه به منزله کم اهمیت جلوه دادن نیست بلکه تلاشی است کوتاه برای ارایه نگاهی از زاویه دیگر.

نمایش با گزاره هایی کوتاه در شمایل گفتگو آغاز می شود اما گوینده فقط یک نفر است، بازیگر مرد(امیر کرمی).
در ادامه بازیگر خانم (تارا یونس تبار) هم اضافه می شود و به مرور مخاطب پی می برد گرچه این دو یکدیگر را شما خطاب می کنند اما روزگاری آتشین را با فراز و نشیب بسیار با هم سپری کردند. روزگاری که اگرچه تلاش می کنند تلخ بنمایانند اما حسرتی کهنه را در درون شان کاشته است، یک جدال درونی که هم می خواهد هم نه. هم دوست دارد هم نه. هم دلتنگ می شود و هم نه.

یک جور برزخ که خواستن و عشق البته در نهایت زورش می چربد به دوری. اینجا عشق خودش را در قامت وصال نمایان نمی کند و منجر به موقعیتی فرا زمینی و سرخوشانه نمی شود.
بلکه مرگ خودش را به هیات عشق در می آورد، شاید دوری با آن تعریف همیشگی اش اتفاق نمی افتد اما مرگ هم نمی تواند چیزی جز جدایی و دوری تغلیظ شده باشد و گویی اشد دوری، مرگ است.
جایی از نمایش از زبان مرد اشاره می شود به پیکر بی جان هر دو که همسایگان در خانه شان یافتند و یا در جایی به نادیده گرفته شدن توسط مدیر هتل هم اشاره ای دارند و گویی انگار اصلا وجود ندارند و یا بودن همیشگی زن در لیست انتظار فرودگاه و چند اشاره دیگر این گمان را به یقین تبدیل می کند که ما با دو روح یا دو موجود که اساسا وجود فیزیکی ندارند روبرو هستیم و اینجاست که بسیاری از گزاره ها و موقعیت ها منطقی به نظر می رسد.

نور به نظر من مهم ترین بخش این نمایش است، نور در اینجا نه فقط یک سری پرتو که مقرر باشد گوشه ای را روشن کند بلکه جزیی از زبان (تعریف عام زبان) اثر می شود. خطوطی باریک که عمیق تاریکی را می شکافند و در نهایت دوایری که بخشی از نمایش را روایت می کنند، نور و زاویه تابش آن گتهی راوی نمایش هم می شود.
از نور ملایمی که تمام صحنه را در ابتدای نمایش می پوشاند، تا سایه روشن های معنا دار از چهره تا سایه های روی دیوار و چقدر این سایه ها خودبسنده اند. گویی نور صحنه با میزان یاس و امیدی که در نمایش جاری است کنترل می شود و آنجایی که بارقه امیدی در نمایش پدیدار می شود تمام صحنه با نور زیاد روشن می شود و هر کجا که گزاره ها مستقیم و تلویحی به دوری به جدایی به تلخی اشاره دارد نورصحنه کم می شود.

صحنه اما یک صندلی دارد و دو میز کوچک، ادواتی کم اما درعین حال مناسب برای این نمایش، کارکردی که از این اجزا نمایش داده می شود بیش ازمعرفت پیشین ما از میز و صندلی است و با آشنایی زدایی اینها را به شکل تابوت در می آورد تا باز هم این بار نه مستقیم بلکه با ایما و اشاره پای مرگ را به میان بیاورد و یا در جایی که تخت را تداعی می کند با جنازه ای روی آن.

این نمایش با توجه به فضا، متن و سایر اچزای آن کاملا ظرفیت این را دارد که با بازی های اغراق آمیز درآمیزد و از لحن و بیان تا حرکات بدن را دچار غلظت کند اما بازی ها نه آنقدر ساده است که درگیرت نکند و نه آنقدر تصنعی و غلیظ که مخاطب را دفع کند.
یک نمایش یکدست که فقط در این فرصت بخش هایی از آن اشاره کردم با انتخاب هایی هماهنگ از موسیقی و سالن اجرا گرفته تا بازیگر و اجزای صحنه و نمایش.
این رد مرگ و این احتمال که ما شاهد دیالوگ دو تا روح هستیم منو یاد داستان خرس پاندا... انداخت.
۰۸ مهر ۱۳۹۸
دقیقا نسیبه‌جان
جزو نمایشنامه‌های مورد علاقه‌ی منه خرس های پاندا...
۰۸ مهر ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید