لاموزیکا (دومین ویرایش)
مارگریت دوراس فرانسوی
(بازنگری درمتن با استادجلال تهرانی برای اجرا که متن آن در دسترسم نبود.)
«من یه داستان عاشقانه با تو میخوام. اینو میخوام. با تو زندگی کنم. یه داستان عاشقانه با تو. با تو برم. با تو توی یه خونه حبس بشم. اینو میخوام. اینه. اینو میخوام.»
«آدم عشق و هوس رو یا کاملاً به یاد میآره، یا کاملاً فراموش میکنه… هیچ سایهای توش
... دیدن ادامه ››
وجود نداره.»
«میدونین، اولین باری که آدم خیانت میکنه خیلی سخته… خیلی … هولناکه. واقعاً… اولین بار حتی اگه… گذرا باشه… وحشتناکه. اصلاً درست نیست که بگیم اهمیتی نداره.»
«زن: اون دوره از زندگیمون بیشتر اوقات تو فکر مرگ بودم. از اون موقع فکر مردن توی من جا گرفت. (مکث) پاریس توی هتل نشسته بودم و داشتم فکر میکردم چه جوری میتونم این رو ازت بخوام… چه جوری میتونم باهات صحبت کنم. اون مرد وارد هتل شد. یادم نیست اون قبلش پشت بار نشسته بود یا نه، ولی فکر نمیکنم. خیلی زود اومد پیش من، باهام حرف زد، خیلی زود. سر میزم نشست. خیلی زود خیلی دیر شده بود.»
«میخوام دیگه… آسوده زندگی کنم… یه کم دیره، میدونم، حتی برای آسوده زندگی کردن… ولی اگه میخوام زمان از دست رفته رو جبران کنم باید عجله کنم…»
«هیچ چیز به این اندازه تمومشده نیست… از تموم چیزهای تمومشده.»
«اولین روزی که بدون تو بودم، داشتم از خوشحالی میمردم… بالاخره از دستت خلاص شده بودم…»
«یه بارمن هیچوقت هیچ ماجرای عاشقانهای با مشتریهاش نداره. برای همین پشت بار هستند، برای اینکه بتونیم باهاشون ساعتها حرف بزنیم بدون اینکه اتفاقی بیفته.»
«شاید آدم احساس درد رو وقتی دیگه زجر نمیکشه فراموش میکنه.»