بادکنکی خنده دار
لحن کمیک فیلم "من دیگو مارادونا هستم" لحنی خودانگیخته است و نه تحمیلی. گویی کارگردان تعیین نکرده است که این یک فیلم کمدیست و باید موقعیتهای بامزه در آن ایجاد کرد و دیالگوهای بامزه گفت. موقعیتها در حد شکل گیری تنش، جدی اند. شخصیتها در حد به هم پریدن، جدی هستند. دیالوگ ها در حد استدلال و تحلیل، جدی اند. پس چرا همه موقعیتها و همه شخصیتها اینقدر مضحک هستند و تبدیل به کمدی میشوند؟
در جایی از فیلم بابک با عصبانیت به خواهرش میگوید: "همیشه حرفی را که در جایی نباید بزنیم درست همان حرف را در همان جا می زنیم" و وقتی دو خانواده پر جمعیت را در شرایط بحرانی با چنین ویژگی ای در کنار هم بگذارید موقعیتهایی شکل میگیرد پر از هرج و مرج، پر از حرفهای بی ربط به هم بدون انکه گوش شنوایی پذیرای این حرفها باشد. تشدید این وضعیت به مضحک شدنش می انجامد. درست مثل بادکنک بی قواره ای که هر چه بیشتر باد میشود شکلی خنده دار به خود میگیرد.
اما فیلم در لایه درونی تصویری گزنده و حتی مهلک از اجتماعی ارائه می دهد که بیشتر افرادش غرق در خودخواهی و جلوه گری، فقط و فقط مشغول اثبات حقانبت من درآوردی خود هستند. آنها با بهاته جویی ها و استدلالهای بی ربط ، بی جا و حتی دور از ذهن میخواهند دائما تقصیر را به گردن یکدیگر بیاندازند. این وسط گویی تنها آدمهای عقب مانده ذهنی همچون بابک و پیمان کمی صداقت و وجدان دارند. در این جمع هر که به دنبال خودنمایی بیشتری باشد آسیب زا تر است هم به خود و هم به دیگران. مانند فرهاد نویسنده ای که از اطرافیانش استفاده ابزاری میکند تا هنرنویسندگی از نظر خود عمیقش را به رخ بکشد مانند فرزانه که قصد جدایی از شوهرش را دارد چون شوهر از نظر او سطحی اش هنر پاپ آرت را در طراحی لباس درک نمی کند. خطرناک تر از همه آنها نوبسنده قاتلی است که با استدلالی مبنی بر اینکه
... دیدن ادامه ››
سوژه هایش را که زندگی واقعی آنها را به داستان تبدیل کرده باید بکشد تا مخاطبش متوجه اصل قضیه نشود و ارزش داستان او پایین نیاید.
حماقت این آدمها منجر به مرگ چهار نفر و پایانی تراژیک برای دو خانواده میشود. اما این پایان تلخ، اوج حماقت این آدمها نیست اوج حماقت آنها تحمیل یک پایان خوش به ساختار خود فیلم است. گویی نویسنده قاتل خود به نمایندگی از این اجتماع مضحک، کارگردان فیلم را طناب پیچ کرده و در حالی که خودش 5 قتل و مرگ را منجر شده اما چون نمی خواهد پایانی پر از مرگ را ببیند، کارگردان را مجبور میکند یک پایان خوش و باسمه ای را به فیلم بچسباند.