جدل های نافرجام
"روغن مار" آنچنان مرز زندگی و سینما را به هم می ریزد و آنقدر شخصی و نزدیک روایت می شود که پس از تماشای آن شک میکنی در فیلم داودنژاد زندگی می کنی یا در زندگی خود در حال بازی کردن هستی.
کمتر مخاطبی هست که با برشی از احوال و موقعیت شخصیت ها، تداعی نداشته باشد خصوصا که دیالوگ های مادر و پسر پیرامون "پنجاه سالگی" بسیار خوب نوشته شده است. به نظر می رسد حتی تکرار حرف هایی که به تعبیر عده ای از تماشاچیان ، غرزدن و کسالت بار تلقی می شود ، عمدی بوده و هدف، قراردادن آیینه ای از زندگی ما در برابر دیدگانمان است پس زندگی ما به همین میزان بی حاصل و کسل کننده است.
از همان سکانس آغازین، جمعیت حلقه زده به دور فروشنده روغن مار، هرکجا دوربین از حرکت بازمی ایستد و جمعیت حرکت می کند، مخاطب وسوسه می شود از میان کله ها سرک بکشد تا سوژه را دنبال کند و این نشانه همراه شدن مخاطب با اثر است.
فیلمساز در جای جای اثر درصدد نمایش تقابل سنت و مدرنیته است ؛ فروشنده معرکه گیر کف بازار و برجهای سر به فلک کشیده، اختلاف دیدگاه های مادر
... دیدن ادامه ››
و پسر، حدیث جدایی دختر و داماد. گویی کارگردان می خواهد عقیم ماندن تمام این بحثها را با گمگشتگی زوج پیر در بازار مکاره به تصویر بکشد.
شاید رمز آشتی دادن مخاطب با سینما همین است که از او برای او سخن بگویی و در پایان به شیوه خاص داودنژاد، درجایگاه دوربین، مقابل او بایستی و از او بخواهی آنچه دل تنگش می خواهد با تو بگوید.