در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال نمایش هفت شب با میهمانی ناخوانده در نیویورک
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 02:55:04
۲۰ مهر تا ۱۷ آذر ۱۳۹۱
۱۹:۰۰
بها: ۱۰,۰۰۰ تومان

یادداشت کارگردان :
۵ ساله بودم پدرم فوت کرد . هیچ گاه گربه نکردم . اما وقتی رستم ، سهراب را کشت بسیار گریستم . رستم را دوست ندارم . سهراب را نیز .  پدرم را هم خیلی دوست نداشتم . اما آن شخصیت آهنین سینمایی ( ترمیناتور ۲) را ددوست داشتم که خود را سپر گلوله هایی می کرد که به طرف کودک  شلیک می شد . آقای هالو را هم دوست داشتم ، مردی بود ساده ، صادق و خوشبین . با خود می اندیشیدم پس از سالهای متمادی چه بر سرش خواهد آمد؟ ... و صد البته خیلی های دیگر را هم دوست دارم.

توجه: به دلیل بازسازی حریم تئاترشهر، ورودی همه سالنها، تا اطلاع بعدی از پیاده‌روی خیابان ولی‌عصر (عج) است. برای دیدن مسیر لطفا اینجا را کلیک کنید.

مکان

تقاطع خیابان انقلاب و ولی‌عصر (عج)، مجموعه فرهنگی و هنری تئاترشهر
تلفن:  ۶۶۴۶۰۵۹۲-۴

نقشه بزرگتر و مسیریابی
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
وقتی «فرهاد آئیش» و «علی نصیریان» در کنار هم قرار می گیرند، انتظار تماشاگر یه کار عالیه. و این انتظار توی «هفت شب...» تا حد زیادی برآورده می شه. گرچه بعضی دیالوگ ها حالت شعاری پیدا می کرد و بعضی جاها مونولوگ های آقای آئیش خیلی طولانی می شد. پایان کار هم خوب بود.
من وقتی نمایش رو دیدم که دست آقای نصیریان هم آسیب دیده بود اما ایشون با این وجود به خوبی نقشش رو اجرا کرد.
این تئاترش عالی بود.من هم با دست شکسته هم با دست سالم دیدمش،با دست شکسته بهتر بود و بیشتر بهش میومد:)
۰۶ تیر ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بلبلی که پر زد و جغدی که می خواست خودش را دار بزند


تئاتر «هفت شب با مهمانی ناخوانده در نیویورک»‌، که برای بار دوم و اگر اشتباه نکنم بعد از ۱۰ سال به روی صحنه رفته است؛‌ به کارگردانی و نویسندگی «فرهاد آئیش»‌ و بازی «‌علی نصیریان» و «فرهاد آئیش»‌، اثری است ساده و در عین حال به شدت پخته و جا افتاده. داستان در عین این که غیر قابل تعریف است؛ هیچ چیز جذاب و پرکششی نیز ندارد. هر آن چه هست؛ رویارویی دو شخصیت به ظاهر متفاوت با آرمان ها و عقاید متفاوتی است که آن چنان هم موازی نیستند و بالاخره در نقطه ای همدیگر را قطع می کنند. صحنه و فضاسازی نیز ساده است. غیر از دو بازیگر، دو صندلی، یک میز و چند خرت و پرت بر روی آن و در نهایت مقادیری موسیقی تبتی؛ تماشاگر چیز دیگری را نه می بیند و نه می شنود. بازیگر ها نیز بازی آن چنان فوق العاده ای را ارائه نمی کنند . به خصوص آن که فرهاد آئیش برای نقش «پسر»‌ بیش از حد پیر است و هر دوی بازیگر ها چندین بار دیالوگ های خودشان را فراموش می کنند (حداقل در روزی که من تئاتر را تماشا کردم)‌. علی نصیریان نیز خودش است و نه چیزی فراتر از خودش؛ عالی است و نه فوق العاده.

با این حال چرا «هفت شب با...» اثری متفاوت و جذاب است‌؟ یا اگر بخواهیم سوال اصلی را شفاف تر سازیم:‌ تئاتر مذکور چه سلاح مخفی ای در دست داشته ... دیدن ادامه ›› است که توانسته معمولی و ساده بودنش را باشکوه و جذاب جلوه دهد؟‌

پاسخ این سوال باز بسته به رابطه ای عمیق میان فرم و محتواست که به خوبی در این تئاتر پرورانده شده است. فرمی که به شدت ساده است و محتوایی که قرار است به شدت قابل تامل باشد و با بذل توجه به این نکته که این تامل قرار نیست به زور در اندیشه ی تماشاچی کاشته شود. کارگردان به خوبی درک کرده است که برای گفتن حرف های بزرگ و نشان دادن روابط عمیق؛ قرار نیست داستان پر پیچ و خم و روایت های عجیب و غریب را به کارگیرد و یا دست به ابتکار های به درد نخور بزند. پس شاه کلید فهم این تئاتر در «استفاده از سادگی برای مطرح کردن پیچیدگی ها»‌ است. سعی می کنم در ادامه به چند مورد از این سادگی ها و پیچیدگی ها اشاره کنم:‌

روایت ساده، داستان ساده:‌
روایت داستان سرراست و قابل قبول است. هر چند می توانست از سادگی بیشتری هم برخوردار باشد(مثل صحنه ی افتتحایه)‌. داستان با مرد آغاز می شود و پی در پی و خطی روایت می گردد. رابطه ی پیرمرد و مرد در هفت شب متوالی ادامه پیدا می کند و در نهایت به اتمام می رسد.

داستان نیز ساده است. حتی می توان به این داستان صفت «دستمالی شده»‌ را هم اطلاق کرد. مردی وجود دارد که نویسنده است. این مرد با زنی که ما آن را نمی شناسیم ارتباط دارد و به او می گوید با تمام کردن آخرین اثرش خودش را می کشت. در میان پیرمردی که به نظر می رسد از دوستان پدر اوست برای هفت شب مهمان او می شود. مرد که در ابتدا از حضور پیرمرد ناراحت است و تمام تلاش خودش را برای «دک کردن»‌ او به کار می برد در نهایت به نوعی مرید پیرمرد می گردد و احتمالن منصرف از خود کشی. خب. تم داستان واقعن دست خورده است:‌ «کسی می خواهد با کسی نباشد اما مجبور می شود که او را تحمل کند و در نهایت از بودن با او لذت می برد»‌. حتی فیلم ها و رمان های زرد هم از این تم استفاده های فراوان برده اند.


پارادوکس ها:‌
اما این سادگی و دستخوردگی انتهای کار نیست. این سادگی فرمی ای که فرهاد آئیش برای اثر خود برگزیده تا مطالب عمیق تری را منتقل کند به زیبایی با تماشاچی منطبق می گردد. خود این تقابل سادگی فرمیک و پیچیدگی محتوایی، پارادوکس قابل تاملی است. بدین ترتیب پارادوکس های بی شماری که در این تئاتر منظور شده است فهم بهتری از این اثر را به ما ارزانی می دهد. برای مثال؛ پیرمرد قرار است جوان باشد و جوان قرار است پیر باشد. داستانی که جوان در حال نوشتن آن است پر از تناقض ها، رفت و برگشت و ادعاهای پارادوکسیال است و هم چنین اکثر دیالوگ های پیرمرد حاوی موارد متعارض است. مثلن وقتی او داستان او در باب «دیوانه و عاقل»‌ و رفتار عاقل که به سوی عاقلان مدفوع پرت می کند و با پر طاووس مگس ها را پیرامون دیوانه دور می کند؛ واضحن حاوی مفاهیم پارادوکسی است. در این جاست که پارادوکس کارآیی اساسی خودش را پیدا می کند. در واقع پارادوکس های این تئاتر (که ممکن است حتی در نگاه اولیه بی اهمیت برسند) حد رابطی هستند میان سادگی فرم و پیچیدگی محتوا. پارادوکس ها با پارادوکس بودن خودشان سعی می کنند به تماشاچی تلنگری وارد کنند و او را از آن روایت سرراست و داستان بدون کشش بیرون بیاورند. در واقع حد تاملی را برای او فراهم می کنند بی آن که بخواهند بیش از حد در ذهن تماشاچی ماندگار شوند.

مدرنیسم و سنت:‌
خود رابطه ی مدرنیسم و سنت نیز یک رابطه ی متناقض است و علی الظاهر دست مایه ی اصلی تئاتر هم همین است. تئاتر در حال بیان همین رابطه ی باز هم دست مالی شده است. باز هم نمونه های متعددی چه در تئاتر و چه در سینما می توان سراغ گرفت که این موضوع را بنیان محتوای اثر خودشان کرده اند و برای آن داستان ها و جریان های متفاوتی نقل نموده اند.
پاسخ سوال بزرگ مدرنیسم و سنت معمولن مشخص است:‌ «بهتر است به سنت ها بازگردید.» اما این تئاتر یک نکته و یک ویژگی بزرگ دارد:‌ در عین این که شعاری است و تا حدی سویه دارانه حرف می زند؛ با جدی نگرفتن خودش حرفش را آرام آرام منتقل می کند. «هفت شب با…» با این که حرف خودش را حرف آخر می داند اما قصد ندارد که این حرف را به تماشاچی تحمیل کند. به مانند پدری دلسوز و آگاه است که هم می داند صلاح چیست و هم می داند که زورش به فرزندش نمی رسد.
اما آن چه گفته شد فقط یک روی سکه است. اگر بخواهیم به خود حرف و چیزی که آن پدر دلسوز قصد گفتن دارد توجه کنیم می بینیم که سخنان جالبی را در خود نهفته دارد. این اثر اثری اصیل است و این اصالت به شدت بازبسته به چشیدنی ها و دیدنی هایی است که خود آئیش در زندگی شخصی اش آن ها را کسب کرده است. به هر حال آئیش کسی است که سال ها در غرب مدرن زندگی کرده است و بعد ها به ایران نسبتن سنتی بر می گردد. ایرانی که سنت واقعی اش را باید در همان پیرمرد جست.
به نظر می رسد باید بیشتر در مورد پیرمرد سخن گفت. آیا او نماد سنت متداول در میان ایرانی هاست؟‌ مطلقن خیر. تئاتر در ابتدا به ما خلاف این امر را ارائه می دهد. پیرمرد در عنفوان ورودش همان ویژگی ها و نشانه هایی را از خودش بروز می دهد که پیرمردهای سنتی ما بروز می دهد: با زیرشلواری به همه جا می رود؛‌ بزله گوست؛‌ کلاه شاپو می گذارد؛‌ مکررن در حال شعر خواندن است و … . اما در ادامه ی تئاتر پارادوکس های پیرمرد عیان می شود: این که او می تواند فهم بالایی از یک موسیقی تبتی داشته باشد؛ این که می تواند با یک گدای یا هوملس به راحتی ارتباط برقرار کند و در نهایت این که می تواند رمان پست مدرن مآبانه ی جوان را کامل کند. خب؛ صادقانه باید گفت که پیرمردهای سنتی متداول ما نه با موسیقی میانه ی خوشی دارند؛‌ نه به ارتباط و عشق مابین انسانی اهمیت می دهند و نه احتمالن می توانند یک رمان پست مدرن مآبانه را کامل کنند. پس این پیرمرد چیست؟‌ برای پاسخ به این سوال تحلیل شخصیت جوان واجب می نماید:‌

پست مدرنیسم
رفتار های بی دلیل؛ زندگی عجیب و غریب (جغدانه)‌؛ بی اهمیتی به حیات؛ نوشتن رمانی که مشخصن مدرن نیست؛ فاز گرفتن از موسیقی تبتی و چندین و چند ویژگی دیگر، می تواند ما را مجاب کند که احتمالن مرد زندگی پست مدرنی دارد یا حداقل تئاتر قصد دارد که این را به ما بگوید. اما به نظر می رسد خیلی هم این گونه نباشد. مرد بیش از آن که پست مدرن باشد؛ با زندگی مدرن خودش دست به گریبان است. زندگی ای که به هر حال در نیویورک می گذرد. کلان شهری با ساختمان های بلند و خیابان های متقاطع مدرن: فشار مدرنیستانه ای که بر هر شهروند نیویورک اعمال می شود. این دست به گریبانی باعث می شود که او رفتار ها و کنش های پست مدرنی از خودش بروز دهد. در واقع جوان انسانی است که برای پناه گرفتن از فشار مدرنیسم به پست مدرنیسم پناه می برد.
در این میان پیرمرد وارد داستان زندگی جوان می شود. خب، همه می دانیم که او توانست به جوان یک راه حل ارائه دهد. راه حلی که باز هم در نگاه اول «سنت»‌ به نظر می رسد. اما در واقع امر چنین نیست. همان طور که اشاره شد سنت پیرمرد آن سنت معمول نیست. سنتی برخواسته از فضایی دیگر است. سنتی که می تواند هم دستآورد های مدرنیسم را درک کند و هم با پست مدرنیست های عجیب و غریب خو بگیرد. سنتی که بهتر است آن را با عنوان «سنت عرفانی فارسی»‌ بشناسیم. این سنت عرفانی در عین درک والا؛‌ سعی ندارد خودش را با افه ها و یا تیغه های پست مدرنیسم و مدرنیسم همسو سازد. این سنت در همان تماثیل و همان درک های ادبی خودش را جلوه می دهد : «درویشی که از چشم هایش به جای اشک مروارید می چکید»‌
جالب این جاست که این سنت در خود ایرانی ها (حتی سنتی هایش)‌ کم کم رو به فراموشی است و شاید تاکید تئاتر بر همین موضوع باشد. انسانی پذیرای این سنت است که درد مدرنیسم را به خوبی چشیده باشد و از بازی های پست مدرنیست ها خسته شده باشد. انسان هایی که در دنیای کشور ما کمتر پیدا می شوند.
و دست آخر این که اگر واقعن جوان روی به سوی این سنت آورده باشد؛ می توانیم بگوییم که این سنت توان هضم و ارتقای مدرنیسم و پست مدرنیسم را نیز دارد. توان استفاده از آسمان خراش ها برای لذت بردن از ترانه ی زندگی…


سخن پایانی:‌
طنزی که در این اثر موج می زند وظیفه دارد تا نقش لبخند همان پدر دلسوز را بازی کند. همان طور که پیش از این اشاره شد، این اثر قصد ندارد چنین حرف هایی را به مخاطب خودش بقبولاند. آن ها آمده اند یک داستان جذاب را تماشا کنند (و احتمالن می کنند)‌ با این حال این اثر، دالانی را برای بیشتر فهم کردن و بیشتر درک کرن نیز باز می گذارد.
علی نصیریان در نقش پیرمرد:‌ عاقلی در کنار دیوانه ای نشسته بود. هر عاقلی که از کنار آن ها رد می شد مدفوعی به سمت او پرتاب می کرد.... و با پر طاووسی مگس ها را از پیرامون دیوانه دور می گرد.

----
ابزورد یعنی همین.