در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال نمایش سیم و سرمه
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 17:25:59
امکان خرید پایان یافته
۰۸ تا ۲۰ مهر ۱۳۹۷
۱۸:۰۰ و ۲۰:۰۰  |  ۱ ساعت
بها: ۳۰,۰۰۰ تومان
روایتی شاعرانه عاشقانه از عشق، که در تاریکی این جهان گم شده است.

توجه: به دلیل بازسازی حریم تئاترشهر، ورودی همه سالنها، تا اطلاع بعدی از پیاده‌روی خیابان ولی‌عصر (عج) است. برای دیدن مسیر لطفا اینجا را کلیک کنید.

 

گزارش تصویری تیوال از نمایش سیم و سرمه / عکاس: سید ضیا الدین صفویان

... دیدن همه عکس‌ها ››

اخبار

›› روزبه حسینی با «سیم و سُرمه» پس از شش سال به تئاتر شهر باز می‌گردد

ویدیوها

آواها

مکان

تقاطع خیابان انقلاب و ولی‌عصر (عج)، مجموعه فرهنگی و هنری تئاترشهر
تلفن:  ۶۶۴۶۰۵۹۲-۴

نقشه بزرگتر و مسیریابی
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
روزنامه اعتماد
نگاهی به نمایش «سیم و سُرمه» به کارگردانی روزبه حسینی/سیدحسین رسولی

خاطره‌ها، عشق و سنت را ستایش می‌کنند.»

این روزها نمایش «سیم و سُرمه» به نویسندگی و کارگردانی روزبه حسینی در سالن سایه مجموعه تئاتر شهر روی صحنه رفته است.

تمام آثار فکری و فرهنگی ایران در دوران معاصر -از مشروطه تا امروز- را می‌توان با توجه به سه گفتمان تحلیل کرد. یک، کشمکش استبداد و آزادی؛ ... دیدن ادامه ›› دو، تخاصم استقلال و وابستگی و سه، سنت و مدرنیته. آثار نمایشی نیز از این امر مستثنا نیست و شما به‌راحتی می‌توانید با توسل به نشانه‌شناسی لایه‌ای به لایه‌های زیرین آثار نمایشی بروید و این مفاهیم را جست‌وجو کنید. در نمایش «سیم و سُرمه» هم به خوبی می‌توانید ردپای کشاکش سنت و مدرنیته را پیدا کنید. نمایشی که به ستایش سنت در برابر مدرنیته می‌پردازد. در نمایشنامه روزبه حسینی سیلان اطلاعاتی از گذشته بر سر مخاطب خراب می‌شود. گذشته‌ای که در آن عشق و عاشقی امتیاز ویژه‌ای برای مردم به‌شمار می‌رفت. گذشته‌ای که سیاهان روی صحنه‌های «نمایش» یا «تیاتر» جولان می‌دادند؛ اهل موسیقی هم با واژه «مطرب» معرفی می‌شدند و نهاد خانواده ارج گذاشته می‌شد. کارگردان مفهوم جدایی سنت و مدرنیته را در میزانسن‌های خود هم وارد کرده است. گروه موسیقی سنتی در سمت چپ صحنه -از طرف تماشاگر- و گروه موسیقی پاپ مدرن در سمت راست صحنه نشسته‌اند و گاه و بی‌گاه شروع به نواختن و خواندن می‌کنند. بازیگران اصلی، میثم غنی‌زاده و سیما شکری هم به نوبت مونولوگ‌هایی را در برابر تماشاگر ایفا می‌کنند.



نشانه‌شناسی انتقادی و تفاوت‌های مفهومی

در گام نخست، در نشانه‌شناسی عناصر دراماتیک، باید به دوگانه مرد و زن اشاره کنیم. بازیگر مرد تلاش می‌کند بازی واقع‌گرایی داشته باشد ولی گاه و بی‌گاه بدون هیچ دلیل مشخصی زیر آواز می‌زند و از خاطرات خودش درباره عشق، پدر و سیاه‌ها و مطرب‌های تئاتر می‌گوید. او مدام هم می‌گوید که دانشجوی اخراجی رشته فلسفه است و بعد به موسیقی علاقه‌مند شده است. در واقع، با مردی رمانتیک طرف هستیم که عاشق زنی شده است و در تب و تاب این عشق سال‌ها سوخته است. اما، شخصیت زن که گاهی روی صحنه حاضر می‌شود و شخصیت فرعی ماجراست
به ندرت رفتار واقع‌گرانه‌ای دارد و مانند شخصیت‌های نمایش‌های اکسپرسیونیستی با حالت‌های غیرطبیعی راه می‌رود و حرف می‌زند. گویا او زنی اثیری از دنیایی خیالی است. تفاوت در بازنمایی زن و مرد روی صحنه بسیار به چشم می‌آید و این تفاوت‌های نمایشی را در انبوهی از نمایش‌های روی صحنه –به‌طور ویژه کارگردان‌های مرد- هم می‌بینیم. درواقع، نویسنده جهان را از نگاه مردانه‌ای می‌بیند و ستایش ویژه‌ای هم نثار این جهان می‌کند. در دوگانه سنت و مدرنیته هم با همین تفاوت‌ها روبه‌رو هستیم. گذشته مانند بهشتی برین است و زندگی معاصر مانند جهنمی آتشین. نویسنده سبک زندگی معاصر را هم به‌شدت آماج حملات خود قرار می‌دهد و آن را با زندگی معصوم و زیبای گذشته مقایسه می‌کند. مثلا شخصیت مرد، انواع و اقسام «پارتی‌های» امروز را مورد تمسخر قرار می‌دهد و از مراسم‌های گذشته تعریف می‌کند. او اخراجی بودنش از دانشگاه را هم لطفی برای خودش می‌داند و از همه مهم‌تر اینکه هنوز عنوان می‌کند که هنوز عاشق است. اما نکته جالب، دوری نویسنده و کارگردان از نگاه اجتماعی و طبقاتی است. در نگاه او تفاوت‌های فقیر و غنی، ارباب و برده، قدرت و مردم در گذشته مطرح نیست. او تلاش می‌کند این مفاهیم را دور بزند و در ستایش خود از سنت به هیچ عنوان به اختلافات طبقاتی اشاره‌ای نمی‌کند.



در ستایش مونولوگ موسیقایی

تئاتر این روزهای ایران پر از «مونولوگ» (تک‌گویی) و «مونودرام» (اجرای تک‌نفره) شده است. رشد سالن‌های خصوصی، حضور سلبریتی‌ها، ورود ستاره‌های پرمشغله و پرکار سینمایی، گرانی تولید تئاتر و هزار و یک مساله دیگر این امر را حادتر هم کرده است. شاید بیش از ۵۰درصد اجراهای نمایشی این روزها در زمره آثار مونولوگ‌ جای می‌گیرند. از آنجا که سنت مونولوگ‌نویسی در ایران پدیده جدیدی است؛ به‌شدت بیمار و بی‌کیفیت هم هست. اغلب کارگردان‌ها تلاش می‌کنند بازیگران سلبریتی زن را روی صحنه بیاورند تا با زیبایی و شهرت آنها نمایش خود را با کمترین اندیشه‌ و چالشی روی صحنه ببرند. نمایش «سیم و سُرمه» هم مونولوگ است ولی مونولوگی با کیفیت که از تئاتر چهره‌محور دوری کرده است. نویسنده تلاش کرده باتوجه به سنت ادبیات نمایشی آثار افرادی مانند محمود استاد محمد، بیژن مفید و بهرام بیضایی دست به خلق نمایش خود بزند. با این احوال روزبه حسینی به‌طور کلی از خلق موقعیت‌های دراماتیک و کشمکش‌های بیرونی غافل شده است. نمایش «سیم و سُرمه» مملو از کشمکش‌های ذهنی مردی عاشق است که برای تماشاگر خاطراتش را تعریف می‌کند. زبان او گاهی زبانی شاعرانه و ملودیک است و زمانی دیگر رئالیستی و انتقادی. با تمام این تفاسیر کمتر پیش آمده که مونولوگی موسیقایی را روی صحنه ببینیم. روزبه حسینی هم تلاش کرده ضعف‌های دراماتیک خود را با موسیقی و ترانه‌هایش پر کند و در این امر هم موفق عمل می‌کند. نمایش «سیم و سُرمه» در فرم به موسیقی و زبان شاعرانه و در محتوا به سنت و گذشته ادای دین می‌کند.



امر پیچاپیچ زبان دراماتیک

زبان نمایشی ایرانی عمر طولانی ندارد؛ تئاتر هم برای ایرانی‌ها وارداتی است. این نکته را باید پذیرفت و تلاش کرد اصول و فنون درام را به‌خوبی فرا گرفت. بنابراین، زبان نمایشی یکی از معضلات جدی آثار نمایشی ایرانی است. در میان نویسندگان ایرانی بهرام بیضایی بیشترین طرفدار و بیشترین دنباله‌رو و حتی بیشترین مخالف را دارد. بیضایی نمایشنامه‌ها و فیلمنامه‌هایی پر از جزئیات و لایه‌های پنهان نگاشته است؛ ولی در بیشتر مواقع زبان نمایشی او بر خلق موقعیت دراماتیک می‌چربد و این موضوع به ساختار کلی درام‌های او لطمه هم زده است. با این احوال، بیضایی با اندیشه پرقدرتی که در آثارش موج می‌زند این ضعف‌ها را در پشت پرده‌ پنهان می‌کند. این موضوع درباره دنباله‌روهای او سهمناک‌تر هم می‌شود. نویسندگانی مانند حسین کیانی و محمدامیر یاراحمدی هم که زبان متفاوتی از زبان رئالیستی معاصر را دنبال می‌کنند، تلاش می‌کنند در آثار خود علاوه بر خلق موقعیت‌های نمایشی به زبانی شسته و رفته دست یابند. مثلا کیانی در «روز عقیم» به‌خوبی موقعیت نمایشی پیچیده‌ای را انتخاب می‌کند که پیش‌بینی‌پذیر نیست. زبان ساده‌ای هم برای نوشتن انتخاب نکرده است. روزبه حسینی در «سیم و سُرمه» انواع ساختارهای زبانی را به کار می‌برد ولی در خلق موقعیت نمایشی توجهی به عناصر درام ندارد. مثلا نمایش او خالی از عناصر تعلیق، غافلگیری و کشمکش بیرونی است. «نقل خاطره» عنصر کلیدی نمایش «سیم و سُرمه» است که با دو بازیگر و چهار موزیسین روی صحنه روایت می‌شود.
رضا غیوری این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
روزنامه شرق/همایون علی‌آبادی

نگاهی به نمایش سیم و سرمه
«تو بخوان مرغ چمن»

روزبــه حســینی بــا نمایش «ســیم و ســرمه»
عزلت گاهــی تلــخ و زهرآبــه برای دلنوشــته های
خویش در ســه کنج دنــج تاالر ســایه فراهم آورده
است. اجرا با کالم مقدس «انا الله و انا الیه راجعون»
شــروع و با همین ملکوک الکالم ... دیدن ادامه ›› به پایان می رســد.
حزن و تأثر در سرتاســر کار ســایه انداخته اســت.
موســیقی محزون، صدای صوت موسیقی دان کار و
در یک کالم مرثیه ای برای شب های آشنا
معاشران گره از زلف یار باز کنید
شبی خوش است بدین قصه اش دراز کنید
میزانســن ها، چینــش و چالش شــخصیت ها،
صدای خــوش خیال انگیز دختر جــوان و با حنجره
تغزلی اش و نیز فضاســازی کلی کار همه حکایت از
مرثیه های آشنای محیط خلوتگاهی برای در خویش
نشســتن و در خویش شکســتن دارد. روزبه می داند
که «بسی میســم» یا مرگ اندیشی دغدغه و وسوسه
بســیاری از هنرمندان بوده است، از تئاتر تا موسیقی
و تجسمی، فی الجمله پیشگویان فجأت خویش اند.
کار روزبه از دل برآمده و الجرم بر دل می نشــیند. در
پی ایرادهای نیش غولی و تک بال های ناقدانه نباشیم
و سودای دل پریشــان و ریش ریش روزبه را دریابیم
که دلبری کرده و بــا اجرائی که در آن تفاهم، تفهم
و تفهیم های دراماتیکی غوغا می کند، به حسن ظنی
زیبا فرامی خواند. به اعتقاد من کار موزیکالیته اجرای
نمایش ســخت زیبا و دلنشین است و به فرایند کلی
کار یاریگری های بســیار می کند. گیرم آن تب و تاب
طلوع توفنده اســماعیل خلج، این بزرگ اســطوره
دیالوگ نویســی و یگانه دورانی که دســتاوردهایش
هنــوز پس از ۴۰ ســال بر تئاتر ما ســایه انداخته، در
این اجرا نیز خود را یک ســر و گردن باالتر از کارهای
مشــابهش نمایش می دهد. تأثیر روزبه از آثار خلج
نه تقلید است، نه واگویی؛ بلکه تأثیر در ژرفا و عمق
و عصب آثار خلج اســت که روزگاری دستمایه تئاتر
این دیار بود. از «صغرا دالک و بابا شــیرعلی و احمد
آقا برســکو تا قمر در عقرب و جمعه کشی و گلدونه
خانــم» همگان بی لحظه ای مکث و درنگ از مفاخر
همیشــه ماندگار نمایــش ایران زمین اند که حالیا در
کار روزبه حســینی نیز خود را نشان می دهند. امعا و
احشــای متن را که بریزیم بیرون و آن را به اصطالح
«شــل و پل» کنیم، درمی یابیم که روزبه و اسماعیل
خلج چه ساده، چه به سادگی همدیگر را پیدا کرده اند
و در عصر عسرت هشت شبی در تئاتر سایه محصول
این مودت و دوستی را عرضه می کنند.
دیالوگ ها جدا خلج وار اســت و ما وقتی نســخه
بدل خوب مش رحیم را می شنویم یا یاد جمعه کشی
را بر خطه خطیر خاطره می رانیم، چه کیف آور است
و شــادی بخش، شــبی دیگر نه در ته کوچه کالنتری
یوســف آباد که در مکانت تاالر ســایه پارک دانشجو
شاهد ملتقای نمایشی این دو با یکدیگر هستیم.
متن سیم و سرمه سیری است غمگنانه در زندگی
مردی کــه آرام آرام می رود تا طعــم مرگ را با همه
وجود بچشد. از نظر ساختار دراماتیکی هیچ ترتیب و
آدابی نیست و صحنه آرایی فقط در خدمت موسیقی
کار است تا غم غریب غربت با صدای محزون مرد و
حنجره زخمی تغزل زن آدمــی را به فیض عظمای
هم اندیشی و همدلی برساند.
من هنگامی که کار را دیدم، با انبساط خاطر شاهد
پنجشنبه شــبی دلنواز در کارگاه نمایش بودم. تعداد
اندک تماشــاگران با صندلی ها و درس یک یک یادآور
روزگار رفته و رفتار بودند، چونان این ســخن دهخدا
که گفت: «یاد آر ز شمع مرده یاد آر».
نگران شــخصیت پردازی ها نیســتیم، هرکدام از
آدمیان متنی دارند شــاعرانه و سرشار از صنایع بدیع
ادب فارســی، می خوانند و تلنگری بر حساسیت های
تماشــاگر می زننــد و در ســایه می روند. در ســویی
سنت و تحریرهای موســیقی ایرانی و در سوی دیگر
گیتار اســپانیول کــه درهم آمیزی این هــر دو با هم
بسیار بر دل می نشــیند و صد البته روزبه می داند که
موســیقی باید در خدمت نمایش باشــد و از این روی
اجــازه نمی دهد که عنصر موســیقی تکــراری و در
ســایه بردن صحنه تئاتر بشود و این نکته ای است که
تنها یک تئاتری جوان و مســتعد درمی یابد که نامش
روزبه حسینی است.
شــعرها از موالنا است و آن حجم حجیم صدای
دســته جمعی کار که منادی شعر مالی روم است و
این بیت که: مرگ اگر مرگ است گو نزد من آی/ تا در
آغوشش بگیرم تنگ و تنگ
با این بیت: به روز مرگ چو تابوت من روان باشد/
گمان مبر که مرا حسرت جهان باشد
و خدای را که این کالم موالنا با حســن و حســب
نامه روزبه همخوان و همگام اســت: گرچه گلچین
نگذارد که گلی باز شــود/ تو بخوان مرغ چمن بلکه دلی باز شود.

همایون علی‌آبادی
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نقد نمایش «سیم وسرمه» به کارگردانی روزبه حسینی

«نمایشی شاعرانه و تلفیقی از هنرهای ایرانی»

ایران تئاتر-سید علی تدین صدوقی :
روزبه حسینی از دوستان قدیم واز منتقدان تئاتراست؛ او قبل از اینکه نویسنده یا کارگردان باشد منتقد است و این مسئولیت کاری او را بیشتر می‌کند . من همواره کارهای حسینی را دنبال کرده‌ام؛ او متفاوت می‌اندیشد و هدفش تنها و به هر صورت کار کردن و نمایش روی صحنه بردن نیست و این متفاوت اندیشیدن و نگاه متفاوت به مسائل کارهایش را از دیگران به نوعی جدا می‌کند و تمایز می‌بخشد.

نمایش "سیم و سرمه " یکی از آخرین کارهای اوست که البته قبلا نیز آن رابه روی صحنه برده است. " سیم و سرمه " نمایشی شاعرانه ... دیدن ادامه ›› است با دیالوگ‌ها و ادبیاتی شاعرانه که با موسیقی وشعر همراه است؛ تلفیقی از هنرهای ایرانی در حوزه ادبیات ، موسیقی ، آواز و نمایش. "سیم " به معنی نقره است. البته سینی‌های نقره کوچکی که سرمه‌دان را روی آن می‌گذاشتند. هرچند که در اینجا سیم ایهام دارد دارد و می‌تواند تلویحاً به معنی ساز نیز آن را در نظرگرفت؛ سازهایی زهی که حسی نوستالژیک را بر می‌انگیزاند و در نمایش به‌کار گرفته شده که در طول نمایش مخاطب را با خود به گذشته می‌برد.

موسیقی‌ای که با تلفیقی از تصنیف‌ها و آوازهای اصیل و امروزی مخاطب را در حسی نوستالژیک غرق می‌کند و او را با خود می‌برد و همین رفت و برگشت به حال و گذشته می‌تواند رگه‌هایی از پست مدرن را به کار بیفزاید؛ پست مدرنی که خود را به رخ نمی‌کشد و در کار جریان دارد. البته اگر خود را درگیر تعاریف متفاوت و گاه متناقض تئوریک نکنیم ؛ نظراتی که در مواقعی می‌توانند اشتباه و بسیار شخصی و سلیقه‌ای باشند.

سرمه شاید مستمسکی باشد که نویسنده خواسته از آن نقبی بزند به سیاه و سیاه بازی و صدای سیاه که با خوردن سرمه صدایش دیگرگون شده است. نمایش "سیم وسرمه " از عشق می‌گوید. حرفش عشق است؛ عشقی که در این سال‌ها بیشتر لق لقه زبان شده است. عشق‌هایی که در روزگار ما به سبب است و نه از روی محبت و دوست داشتن و اخلاص و... عشق‌های این دوران از پی رنگی است . "عشق‌هایی کز پی رنگی بود عشق نبود عاقبت ننگی بود ".

روزبه حسینی از هنر می گوید ، ازعرفان و ایمان ، از ادبیات و فرهنگ ، از عاشقی وعشق. عشق افرادی چون مهدی مصری به هنر، چون محمود استاد محمد، چون سعدی افشار و ... آدم‌هایی که به هنرشان عشق می‌ورزیدند و هنر ، نه پیشه‌شان بلکه همه زندگی‌شان بود. با عشق به هنر نفس می‌کشیدند، زندگی می‌کردند و در نهایت با همین عشق به دیار باقی شتافتند. آنان به نوعی شناخت و عرفان خاص خود رسیده بودند. در میان این افراد نوعی رابطه پیر و مریدی وجود داشت اساتید پیربودند وشاگردانمریدان.

روزبه حسینی در این زمانه دود و ماشین و پول و در این روزگار نامرادی و ناکامی و بی‌مردی ، در این وانفسای دلار و سود و زیان ، در چنبره بودن‌ها و نبودن‌ها، داشتن‌ها و نداشتن‌ها ، سردرگمیها وچه‌کنم کردن‌ها و... بی‌هویتی و از خود‌بیگانگی‌ای که احاطه‌مان کرده، مخاطبش را با خود همراه می‌‌کند و ساعتی را از دغدغه‌هایش جدا می‌سازد و به وادی عشق و عرفان هنر و موسیقی می‌کشاند . هم از این روست که کار او یک نیمه اپرت ایرانی است و این از نکات قوت کار اوست.

نمایش ارتباط پویایی با مخاطب ایجاد می‌کند و در عین سادگی او را در خلسه‌ای عرفانی از شور و حس نوستالژیی می‌برد. نمایش با جملاتی از شیخ اشراق شروع می‌شود وبا اشعار مولانا ادامه پیدا می‌کند؛ یعنی عرفان ایرانی اسلامی.

زبان نمایش اما در جاهایی که نیاز باشد ادبی وفاخر می‌شود و در جاهایی که قصه می‌گوید زبان روز را به‍ کار می‌گیرد؛ تلفیقی از هر دوی آن. روزبه حسینی ادای دینی هم به بیژن مفید و شهر قصه، همینطور ادای دینی نیز به همه بزرگان عرصه هنرهای ایرانی ونمایش های سنتی آئینی دارد.

راوی نمایش چون گرداننده‌ای است که گاه در کار آدم‌های نمایش دخالت می‌کند، گاه جمله‌ای را به آنان یادآوری یا گوشزد می‌نماید ، گاه نوری را می‌برد و می‌آورد و.... راوی که شاید به نوعی از نظر عرفانی در درون شخصیت‌های نمایش و ایضا هریک از ما باشد. در واقع نوعی ارتباط درونی با عالم بالا را نشان می‌دهد ، مگر نه اینکه خدا درهمین نزدیکی‌هاست وهمه هنرمندان واقعی و پیران خدای را اینگونه حس می‌کرده‌‍اند.

کیست این پنهان مرا در جان و تن کز درون من همی گوید سخن

هنرمندانی که چون عاشقان به وصال دنیایی و مجازی عشقشان نرسیده‌اند؛ عاشقانی چون لیلی ومجنون ، رومئو و ژولیت ، شیرین و فرهاد ، خسرو و شیرین هملت و افلیا . شاید عشق واقعی آن عشقی باشد که نباید در این دنیا به وصال برسد . عشقی که خاص حضرت حق جل واعلا ست . اصلا خاصیت عشق این است . مانند " آقا جون " نمایش که به وصال نرسید ؛ اما عاشق ماند هرچند بوده‌اند عاشقانی که عشقشان در این دنیا نیز خاص حضرت دوست بوده است و بس. چون منصور بن حلاج ، چون مولانا وشمس ، چون عاشق دوعالم حضرت ابا عبداله الحسین (ع) که عشقش بی‌واسطه برای حضرت حق بود و بس.

زمانی که در گودال قلتگاه حضرت جبرئیل به حضورش نائل می‌شود و پیام سلام حضرت حق را می‌آورد ، عمان سامانی آن لحظه را از زبان حضرت سید الشهدا اینگونه بیان می کند:

وانکه از نزدش پیام آورده‌ای

آنکه از پیشش سلام آورده‌ای

بی تو رازش جمله در گوش من است

بی حجاب اینک در آغوش من است

در میان ما و او حایل مشو

رنجش طبع مرا مایل مشو

و مگر شیخ اشراق و مولانا و حافظ و شمس و حلاج و عین‌القضات همدانی و بایزید وشیخ ابوالحسن خرقانی و... این را نمی‌گویند ونهایت آرزویشان این نبوده . مگر " ولفگانگ آمادئوس موتزارت " این را نمی‌گفت که " من تنها قسمتی از آواز فرشتگان را به گوش شما می‌رسانم ".

اینان بی‌واسطه به وصال حضرت دوست رسیدند و حالا نمایش نیز می‌خواهد از عشق بگوید تا بلکه ما را نیز به وصلت یار برساند.

یار مرا غار مرا عشق جگر خوار مرا ...

و در این وانفسای زندگی این روزگار که بیشتر زنده مانی است؛ و در این آشفته بازار که هرکسی فقط بودن خود و سود خود و مقام خود وموقعیت خود برایش مهم است و زمانه نامراد پر شده است از تزویر و ریا و نیزنگ و زر و زور و...

تنها عشق و هنر ناب است که به فریادمان می‌رسد؛ عشق به هنر به موسیقی، به انسانیت، به دوستی، به مهربانی و در نهایت عشق به عشق ورزیدن. اینگونه است که شاید بتوانیم به وصلت حضرت دوست ره یابیم .

روزبه حسینی دستمان را می‌گیرد و آرام آرام ما را با خود همراه می‌کند تا از این دنیا دمی فارغ شویم و با خویشتن خویش همراه گردیم تا پای به عرصه عشق و فرهنگ و هنر و عرفان اصیل وشریف ایرانی اسلامی بگذاریم .

نمایش ریتم نسبتا مناسبی دارد هرچند که می‌شد بهتر هم بشود. بازیگران نیز به نسبت روان بازی کردندو موسیقی نمایش نیز هماهنگ و همراه با خواست متن و اجرا صورت پذیرفت؛ تلفیقی از موسیقی امروزی و موسیقی اصیل ایرانی که در هم تنیده شده بود.

اما باید گفت که متن می‌باید منسجم‌تر می‌بود؛ انسجامی دراماتیک که از پراکندگی جلوگیری کند و قصه را به سرانجام برساند . چرا اینگونه تماشاکنان سردرگم می‌شوند که نمایش می‌خواهد چه بگوید و چرا ؟ چون پراکنده است . سرانجام قصه‌ای را که نشانمان می‌دهد و باز می‌گوید به کجا می‌انجامد. این عدم انسجام و پراکندگی موضوعی و شخصیتی در پرداخت‌ها موردی است که نمایش از آن رنج می‌برد.

مثلا پسر چرا آنقدر می‌گوید که دانشجوی اخراجی فلسفه است. آیا مسئله‌ای اجتماعی و فردی موجب اخراج او شده؟ ظاهراً او هم فلسفه را دوست دارد هم دوست ندارد.

هم می‌خواهد ادامه به تحصیل دهد هم نمی‌خواهد. حال چرا اینگونه شده ؟ چرا او در آستانه نوعی فرو پاشی قرار گرفته ؟ او که صدای خوشی دارد و ظاهرا دستی در نمایش‌های سنتی ؟ چرا نا امید است؟ آیا شکست عشقی خورده؟ آیا عاشق است؟ این ها مواردی است که می‌توانست پرداخت شود یا حداقل با نشانه‌های اجرایی و زیر متنی به نوعی باز شود. در هر حال از این‌ها که بگذریم روزبه حسینی نمایشی هنری و لطیف را به صحنه کشیده است ؛ در این روزهایی که حالمان خوب نیست دیدن این نمایش آراممان می‌کند و ما را به سیری درونی می‌برد.نمایشی که از عشق و هنر و عرفان و فرهنگ و ادبیات و شعر و خدا می‌گوید .

مانند بازیگر زن نمایش که آرام آرام از فضایی سورئال به دنیای واقعی گام می‌نهد و ملموس می‌شود، تو گویی در این نمایش می‌توانی خدا را و عشق را در همین نزدیکی‌ها حس کنی. به روزبه حسینی و گروهش خسته نباشید می‌گویم و دیدن این نمایش لطیف و هنری را به همگان توصیه می‌نمایم .




تاریخ انتشار: دوشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۷ | شناسه مطلب: 111931

محمد لهاک و امیر این را خواندند
محمدرضا مدیری و شهرزاد محمدزاده این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید