بیان نرمی از عشق حقیقی که آتشی است در جان انسان.سالها بود بی پرده این کلام رو نشنیده بودم.من لذت بردم.
من به همراه سه دوستم ساعت ۱۸ با کلی اشتیاق به دیدن این نمایش رفتیم.صرف نظر از بازی درخشان میثم غنی زاده،کار یک نمایش تکه پاره و بی انسجام بود.خط داستان مشخص نبود و فقط یکسری مفاهیم به صورت فله ای به مخاطب گفته میشد.انگار نویسنده و کارگردان فقط فرصتی کوتاه دارند که یکسری مسایل را فقط بگویند و بروند...اگر دغدغه این بود بابد تایم نمایش ۵۰ دقیقه نبود ...گروه موسیقی هم بسیار مضطرب بودند و تسلط کافی به اعصابشان نداشتند حتی نوازنده عود و همخوان اقا در ابتدای نمایش کمی زود شروع به اواز خواندن کردن....در جای جای قصه صحبت از تنبک میشد ولی کاش از ساز تنبک استفاده میشد تا کاخن.که بدبختانه کاخن بلای جان تنبک شده و جوانان ما سودای ساز زدن شیک را دارند....درکل به غیر از ردیف اول و دوم.انچه که من دیدم نارضایتی تماشاگران این نمایش بود تا جایی که ردیف پشت سرم قصد ترک سالن در نیمه اجرا را داشتند...به اعضای گروه خسته نباشید میگم چون در هر صورت زحمت بسیاری کشیدند ولی بهتر بود نوبسنده هدف و خط داستان را مشخص میکرد .به نظرم ضعف های قصه پردازی را گردن مردم و اینکه عوام از فهم نمایش و ...عاجز است نیندازیم.با ژست های روشنفکرانه هم مردم رو محکوم به نفهم بودن نکنیم.چون اعتقاد دارم روشنفکر باید فکر ها رو روشنی ببخشه نه اینکه قاضی باشه و حکم با محکومیت بده...امیدوارم نمایش ها بیشتر دغدغه روشنی بخشیدن به فکر و روح رو داشته باشند.
به نظر من پررنگ ترین قسمت متن نمایش، حضور صدایی بود که در سالن پخش میشد و به شخصیت ها کمک میکرد و گاهی هم انگار شخصیت آقاجون بود که در خاطرات پسر صحبت میکنه، متن نمایشنامه جدید و جالبه، خسته نباشید