من فیلم تئاتر این نمایشو دیدم و حقیقتش چیزی متوجه نشدم.
طراحی لباس واقعا خوب بود. من موسیقیو دوست داشتم
اما مفهوم ... هدف از کار .. همه ش کلی علامت سوال بالای سر منه . امیدوارم بودم بیام تیوال چهارتا تحلیل و نقد درست و حسابی بخونم اما چیزی عایدم نشد
نمایشنامه کرگدنو خوندم اما برام سواله به غیر از چند تا دیالوگ و یه سری (اسم) شخصیت چه چیز دیگه ای از این نمایشنامه توی نمایش وجود داشت؟
رو شعاع هستی برای خودم می گشتم
همه چی ، همه چی برای من ممکن بود
میدونستم که سلام یعنی چه !
میدونستم که زمان معناش چیه !
من کیه ؟ اون کدومه ! ؛؛؛ میدونی !؟
من انسانم
من شعور همه آفاق هستم
بی معنا...
بی معنا...
بی معنااااااا....
خسته و دل زده از این همه آوار لحظه بر وجود خاکستری این روزها،که سال نو میشود و دل تو، نه ،که دیگر ترانه ی بوی عیدی بوی توپ به پستوی خاطره هایمان رفته،که سال نو می شود و ما اما هنوز در راهیم...راه رسیدن ...راه نرسیدن،خیال میکنی پناه ببری به تاریکی یک سالن و با هنری همراه شوی که یاد یآس های دیرینه و بی انتهایت فراموشت شود ،ساعتی حتی.
نشسته بودم و نگاه میکردم.باورکردنی نبود...داشت چه اتفاقی میفتاد؟ما پوچی را هم به سخره گرفته ایم؟این همه هیاهو ،این همه بالا و پایین رفتن،چپ و راست شدن،این همه تکرارهای عصبی کننده ، صدای موسیقی ای که قطع نمی شود ...اینهمه برای چی بود؟نمایش حرکات آکروباتیک؟من مطمئن شدم بازیگران نمایش کرگردن همگی انعطاف پذیری بالایی دارند؛هم به لحاظ جسمی و هم روحی.وگرنه چگونه میشود روی صحنه ی تئاتر ،جلوی چشم تماشاگرانی که قدر هنر را می شناسند بود و حتی از هیچ هم حرف نزد؟میخواستند چه چیزی را بیان کنند؟اینکه چه اشکالی دارد کسی کرگدن باشد؟این که تغییر خوب است؟اینکه ما نباید اجزای کپی شده ی یک دستگاه فکری باشیم؟من از شما میپرسم،چه فرقی می کند چه باشیم وقتی حتی اگر تغییر میکنیم باز هم شکل دیگرانیم؟همه ی موجودات دوپا، کرگدن شده باشند،چه فرقی میکند که چه هستیم!که که هستیم!وقتی حتی کرگدن شدنمان هم حاصل دست آویزی است به نمایشنامه ای که حتی حاضر نبوده ایم بپذیریم تصرف در یک متن تا کجا می تواند باشد؟تا کجا میتواند باشد؟ما با مجموعه ای از چیزها رو به رو می شویم که موقعیت وجودی شان روی صحنه آن ها را به ابتذال کشانده است.فکر می کنم تکلیف خودمان حداقل باید روشن باشد...اینکه بعد از بیرون امدن از سالن به شعور خود شک نکنیم.اجرای نمایش منوط به به کارگیری افراد، عناصر، صداها و سکوت ها ،نور،رنگ و ...است .من یک تماشاگر معمولی ام اما این را میدانم که هنوز چیزی هست...ابهامی در اندیشه،عصیان گری یا تردیدی که می تواند دستمایه ی یک اتفاق خوب باشد.متاسفم که مینویسم اتفاق...اما گویا همین طور است...این روزها ،شاید به طور اتفاقی به موقعیتی برسید که دورتان کند از هیاهوی ماشین ها و ادمها و بگذارد به قدرت تفکر و احساس خود و افقهای دانایی تان بیندیشید ...من فقط یک خواهش دارم...بپذیریم که عرصه ی هنر ،عرصه آزمون و خطا نیست...برای ایده های مربوط و نامربوط خود به راه دیگری رجوع کنیم...خواهش میکنم...ما همگی خسته ایم ...ما همگی خسته ایم... .