از ساعت ۳ صبح باران شروع شد. توی دلم گفتم با وجود این باران حتما تور کنسل میشود. ساعت ۵:۴۵ نیم بیشتری از دوستان همسفر رو دیدم که زودتر از من روی صندلی هاشون نشسته بودند. سفر ساعت ۶ صبح شروع شد. هنوز چشمام گرم نشده بود که به رستوران کاکتوس فشم رسیدیم. در طبقه بالا رو به منظره زیبایی از کوه و درختان بهاری صبحانه گرم خوشمزهای را صرف کردیم و درحالی که داشتیم به بارانی که قصد بند آمدن نداشت نگاه میکردیم! اما تورلیدر سیاوش جان این اطمینان را داد که تا ساعتی دیگر باران بند میآید و هوای بهاری مطبوعی را تجربه خواهیم کرد. به میدان اصلی روستای آهار میرسیم و پیاده میشویم. کم کم آفتاب خودش را به ما نشان میدهد. از کوچهها و یکی از لوکیشنهای فیلم مارمولک که رد میشویم به طبیعت پر از شکوفه گیلاس و باغات سبز در حصار سنگهای رنگی میرسیم. زمین به علت بارش باران کمی ناهموار شده اما لذتی خاص رو تجربه میکنم: صدای راه رفتن در گل و گاهی لیز خوردن های خنده دار :))
به چای سرای بابانوری میرسیم. آخ جون! چایی گرم خستگی کم ما رو برطرف میکنه. با گذاشتن کوله سنگینم در آشپزخانه چای سرا من خوشبختترین مسافر میشوم :) سبک تر ادامه میدهیم. تا به آبشار شکرآب میرسیم، اما قبلش از روی برفها رد میشویم که سال گذشته در حسرتش بودیم. آبشار بلند و زیبا که مکان مناسبی بود برای گرفتن عکس یادگاری. مسیر رو آسانتر برگشتیم. سرای بابانوری، تخت، صدای رودخانه، بو و گرمای آتش. در این ترکیب آرامشبخش، ناهار خود رو خوردیم. بعد هم چای معروف ژیوار. لحظه موعود رسید! آقای نوری نازنین بر روی صندلی، زیر یک درخت نشستند و ما دور ایشان بر روی تختها. معرفی نویسنده کتاب و اشتیاق ایشان برای ترجمه کتاب دفتر بزرگ را شنیدیم. با صدای دل انگیزی چند فصل از کتاب را خواندند و پرسش و پاسخ شروع شد و با معرفی کتابهای همسفران که در حال خواندن یا در نیمه خواندنش بودند به اتمام رسید. نمیدونم چرا اینقدر مسیر برگشت کوتاه و کوتاه تر شده بود! در مسیر بازگشت و در وسیله نقلیه هم بازار کل کل دربی به راه بود. به اندازه خوردن یک چایی و شیرینی خوشمزه و شنیدن شعر زیبای آقای حسن همایون به تهران رسیدیم.
موقع برگشت به خونه به خودم قول دادم که بیشتر کتاب بخونم و بیشتر در برنامههای یک سفر و یک کتاب شرکت کنم...
به روایت س.میم