((مالی سوئینی))، آخرین نمایشی بود که در سالن اصلی تئاتر شهر به تماشایش نشسته بودم. دلم برای اینجا تنگ شده بود اما هیچکدام از چند نمایشی که پس
... دیدن ادامه ››
از مالی سوئینی در این سالن به روی سن رفتند موردِ پسندم نبود تا نوبت به ((ازدواج آقای می سی سی پی)) رسید؛ چون چند ماه پیش ((می سی سی پی نشسته می میرد)) را نیز تماشا کرده بودم و آگاه شدم که هر دو، اقتباسی از یک نمایشنامه هستند بی درنگ، تماشایش را در برنامه ام گذاشتم.
هنگامی که هفدهمِ دی ماه برای نخستین بار برای تماشایش پا به سالن اصلی گذاشتم و پرده کنار رفت و گروه موسیقی را در گوشه ی سمتِ چپِ سن دیدم با خود پنداشتم که باید نمایشِ خوبی باشد چون هرگز نمایشی ندیده بودم که موزیکِ زنده داشته باشد و خوب نباشد.
آری، درست پنداشته بودم. نمایش را از آغاز، ((- مامور ترور: [با فریاد و تاکید] سن کلود! تو به مرگ محکوم شدی، سن کلود...)) تا پایانِ قطعه ی ((دُن کیشوت من)) دوست داشتم؛ حتا بیشتر از ((می سی سی پی نشسته می میرد))! نمایشی با شکوه، رُک، جذاب، پر جوش و خروش، بدونِ تپق و خلاصه 100% شایسته ی سنِ سالن اصلی تئاتر شهر. ((ازدواج آقای می سی سی پی)) هر آنچه که می خواستم داشت؛ حنجره ی بازیگرانش میکروفن را به سخره می گرفت و بدنشان برنامه های تلویزیونی تناسب اندام را (البته منهای دیِگو). اگرچه لحنِ غالبِ نمایش کمیک بود اما در طول اجرا بارها به تراژیک و دراماتیک هم سوئیچ می شد. اتمسفرِ صحنه، هم از نظر واقعی و هم مجازی (در ذهن تماشاگر) مدام رنگ عوض می کرد و میزانسنِ بازیگوشِ نمایش، مدام در پس و پیش و بالا و پایینِ سن پرسه می زد و یک جا نمی ماند. موزیک و افکت های صوتی و نوری بجا و کاملن در خدمت نمایش و با اکت ها و موقعیت ها سینک بودند. بازیگرهای گروهِ بازی سازان هم بسیار تاثیرگذار بودند و در زمانِ مناسب، به گسترده تر شدن فضای نمایش، تجسمِ پیشامدها و باورپذیر تر شدنِ داستان، بسیار کمک رسان بودند. دکور، شکوهِ ((سیندرلا)) ی جلال تهرانی را در ذهنم تداعی می کرد (با آنکه هیچ شباهتی نداشت) و از همه ی اجزایش در نمایش استفاده شد. طراحی جامه ها دقیق، دارای جزئیات و زیبا بود. گریم ها با آنکه به باورِ برخی از دوستان، فرمی اگزجره داشت اما به نظر من کاملن با گونه ی نمایش هماهنگی داشت. ایده ی پرزنت شدن ((کُنت اوبلوهه)) در آنتراکت بی نظیر بود و از دیرکردِ حضورِ تماشاگران در میانه ی نمایش جلوگیری کرد (به یاد دارم که آنتراکتِ 10 دقیقه ای میانه ی نمایشِ ((هفت شب با میهمانی ناخوانده در نیویورک)) که نزدیک 6 سالِ پیش در همینجا دیدم به خاطرِ بیرون رفتنِ تماشاگران از سالن به بیشتر از 20 دقیقه رسید).
سخن کوتاه کنم؛ به خاطرِ دلایلی که برشمردم و البته آنهایی، برای آنکه نوشته ام بیش از این به درازا نکشد از گفتنش پرهیز کردم، ((ازدواج آقای می سی سی پی)) نخستین نمایشی شد که سه بار به تماشایش نشستم و چند ماه دوری از سالن اصلی تئاتر شهر را این گونه تلافی کردم؛ و نکته ی جالب این بود که بارِ سوم بیشتر از دوبارِ دیگر خندیدم.
پی نوشت: ترجیح دادم در موردِ بازی های درخشانِ بازیگرانِ اصلی سخنی نگویم چون در بسیاری از کامنت ها به شایستگی و تفصیل، در موردشان گفته شده بود.