در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال نمایش دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 17:59:49
امکان خرید پایان یافته
۰۷ فروردین تا ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۱
۲۰:۳۰  |  ۱ ساعت و ۳۵ دقیقه
بها: ۱۰۰,۰۰۰ تومان
+ ۹% مالیات ارزش‌افزوده

- از همراه داشتن فرزندان زیر ۸ سال خودداری نمایید.

توجه: به دلیل بازسازی حریم تئاترشهر، ورودی همه سالنها، تا اطلاع بعدی از پیاده‌روی خیابان ولی‌عصر (عج) است. برای دیدن مسیر لطفا اینجا را کلیک کنید.

ویدیوها

مکان

تقاطع خیابان انقلاب و ولی‌عصر (عج)، مجموعه فرهنگی و هنری تئاترشهر
تلفن:  ۶۶۴۶۰۵۹۲-۴

نقشه بزرگتر و مسیریابی
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
خیلی عالی بود واقعا لذت بردم.حامد کمیلی نمیدونم تو سینما چرا از این نقشا بازی نمیکنه واقعا حیفه
چقدر خوب که احتمال افشا رو زدید
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من امشب این نمایش رو دیدم. اوّل از همه کاش انقدر کشش نمی‌دادن و اگر اینطور می‌شد شاید یه کار تمیز یک ساعته از توش در می‌اومد. بازی‌ها رو دوست ... دیدن ادامه ›› نداشتم. (بجز کامبیز امینی که به نظرم همیشه خوبه). البته شاید یه دلیل بزرگشم متن بود که خیلی بد و شعاری و غیرواقعی بود اکثر دیالوگاش. شاید اگر دیالوگ‌ها بهتر بودن بازی‌ها هم بهتر در می‌اومد ولی به هر حال آقای کمیلی به نظرم خیلی زحمت کشید و ازش ممنونم از همین تریبون.
بجز دیالوگ‌ها بقیه چیزای متنم به نظرم کم باگ نداشت و اصلا چیز تر و تمیزی نبود. وقتی که راجع به اتّفاق تاریخی معاصر هم آدم می‌نویسه خیلی به نظرم باید دقیق‌تر برخورد کنه چون درسته مستند قرار نیست بسازه ولی یه کلّیتی باید رعایت شه به هر حال. اون زن قرمزپوشم من نفهمیدم کیه و تکلیفش برام معلوم نشد.
ایدۀ روایت غیرخطّی و فضای ذهنیش ایدۀ جالبی بود برای من و ستارۀ دومی هم که دادم بخاطر همینه. اینی که می‌گم اگر زمانش رو کمتر می‌کردن احتمالا چیز خوبی از آب در می‌اومد هم همینطور. چون نمی‌شه با دوتا ایدۀ کلّی صرف، یک ساعت و چهل و پنج دقیقه کار اجرا کرد. از یه جایی به بعد همه‌ش تکرار بود و ما حال بد دکتر نونو می‌دیدیم و واگویه‌هاش با مصدّق خیالی و ملک‌تاجی که فکر کنم تو پنج دقیقه شیش بار گفت انقدر مشروب خوردی عقلت از کار افتاده. کلّ اتّفاقای مهم و پیش‌برندۀ داستان تو یه خط خلاصه می‌شه نهایتا. در مورد موسیقی آخر که مال رضا صادقی بود هم واقعا دوست دارم بدونم ایدۀ درخشان کی بوده این =))) چی فکر کردی با خودت آخه مسلمون :))))
اینم شاید یه کم ایراد بنی‌اسراییلی به نظر بیاد، ولی کاش یه کم رورانس تر‌وتمیزتر و مرتّب‌تری داشت. حیفه گروه به این بزرگی انقدر رورانسش شلخته باشه.

اینم گفتم آخرش بگم، جاهایی که حامد کمیلی می‌خواست اوج مستی رو نشون بده یه کمم صداشو بیشتر عوض می‌کرد و کلّا هم صدا هم ژست و همه چیش منو بی‌نهایت یاد ابی می‌انداخت :)) حس می‌کنم ازش خیلی الگوبرداری کرده برای این نقش :))

یکی کمه، هزار تا لایک!
۲۵ فروردین ۱۴۰۱
امیرمسعود فدائی
یکی کمه، هزار تا لایک!
سلامتی همه این وقت شب بیدار مونده ها
۲۵ فروردین ۱۴۰۱
چقدر کیف کردم با اینکه کار چندان به مذاقت خوش نیومده، اینطور اروم و متین و صادقانه همه جوانب رو بیان کردی. دستمریزاد…
۲۵ فروردین ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یکی از ابتکارات آقای مرزبان همین خانم قرمزپوشی بود که خیلی‌ها رو یاد بانوی سرخپوش میدان فردوسی انداخت، بانویی که سرگذشتش بی‌شباهت به حال و هوای ... دیدن ادامه ›› این نمایش نبود.
اما واقعا این زنی که تو اون هیاهوی خیابون قدم میزد، کسی غیر از دکتر نون نمی‌دیدش و حتی تو سلول انفرادی دکتر نون کنارش بود، کی بود؟
خیلی ساده، احتمالا اولین حدسی که به ذهن خودتون رسیده: عشق.
رنگ‌ها از جمله نمادهایی هستند که بر حالات عمیق بشر دلالت دارند. رنگ سرخ مصادیق مختلفی داره از جمله: خون، قربانی، و... دلالت کاملا برعکسی هم داره که نشانه‌ی عشق و شهوت و اشتیاق شدیده.
این رنگ سرخ بر قامت زنی کهن‌الگویی نشسته که می‌تونه آنیمای دکتر نون باشه (آنیما یا مادینه‌روان: بخش مونث روان مذکر). از نظر یونگ انسان‌ها همه دوجنسی‌اند و بحث نیمه‌ی گمشده اینجا مطرح میشه...
من با دیدن زن سرخ‌پوش یاد این شعر سیدحسن حسینی افتادم:
چراغ نسیمی در آن دشت
سوسو نمی‌زد
و رامشگر باد
چنگی به تار هیاهو نمی‌زد!
زنی غرق در حله‌ای ارغوانی
مرا دید‬
و خندید
و آهسته گم شد...
زنی باستانی
که گیسوی آشفته‌اش
با دلم مو نمی‌زد....

«دکتر نون...» روایت زوال عاشق بدون زوال عشق هست. عشق به قدری در تار و پود دکتر نون تنیده شده که در اوج مستی و ازخودبیگانگی و فروپاشی روانی، به یاد میاره که عاشقه. که عشق همیشه بر آرمان‌های سیاسیش ارجحیت داشته. ملکتاج بعد آزادی دکتر نون از زندان، جمله‌ای با چنین مضمونی میگه: امیدوارم من رو به خاطر آزادیت گناهکار ندونی...
.........
نکته‌ی دیگه‌ای که فراوان در نظرات دیده میشد، بی‌معنا دانسته شدن دو درخت معلق در دکور نمایش و عصبانیت -به حق البته- از قطع اون‌ها بود. در باب اهمیت این دو درخت فقط به نقل صفحه ۲۰ کتاب شهرام رحیمیان بسنده می‌کنم:
آقای مصدق گفت: «چه خونه قشنگی. اتاقاش جا دارن، اما گمون نمی‌کنم به خاطر سایه این دو تا درخت، آفتابگیر باشن. این ملکتاجی که من میشناسم، اصلا به خاطر این دو تا درخت این خونه رو پسندیده. مطمئنم روی این درختا اسمم گذاشته.»
ملکتاج خندید و گفت: «بله، حق با شماست. برای من حیاط از اتاقا مهمتره. راستش، این دو تا درختم خیلی دوست دارم. اون دست چپیه اسمش بیژنه، اون دست راستیه اسمش منیژه‌ست.» دکتر نون گفت: «آقای مصدق، این دو تا درخت بچه هامونن. دوقلوهامونن. ملکتاج به فرزندی قبولشان کرده که خدارو خوش بیاد و شما هرچه زودتر نخست وزیر بشین.»


??

پاراگراف اولی که از کتاب نوشتید رو بهنام تشکر تو دیالوگ هاش می گه
۱۰ فروردین ۱۴۰۱
خیلی خوب نوشتید. مرسی
۱۰ فروردین ۱۴۰۱
مهرنوش مومنی
مرسی که در مورد درخت‌ها شفاف‌سازی کردین ... ولی به من بیشتر حسِ شکنجه می‌داد ... انگار درد می‌کشیدن و معلق در جای نامربوطی بودن
دقیقا قرار بود همین حس رو بدن و با توجه به نمایشنامه حس درستی بود
۱۰ فروردین ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید