در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال Elahe Asadpoor | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 10:45:40
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
وقتی از حافظ حرف میزنم اولین نقشی که از اون تو ذهنم مجسم میشه یک معمارِ.حافظ خیلی خوب کلمات و جایگاه کلمات رو میشناسه.شعر حافظ مثل یک ساختمون که هرکدوم از اجزا و سنگ های اون به درستی سرجای خودشون قرار گرفتن.
من تاثیر اشعار و افکار حافظ رو تو زندگی خودم حس میکنم.تقریبا هرروز،ناخودآگاه به سمت دیوانش میرم و یکی از غزل هارو به طور اتفاقی انتخاب میکنم و چندین بار میخونم.
شاید اگر هر غزلی رو یکبار میخوندم و رد میشدم،تاثیری روی ذهن و زندگیم نداشت.ولی با هربار خوندن غزل هاش به یک نکته جدید میرسم،کلمه ای ذهنمو درگیر میکنه که انگار سری قبل اصلا اون رو ندیده بودم،یا یک بیت چند دقیقه درگیرم میکنه و به معنا و مفهومش فکر میکنم.
هر غزل حافظ برای من مثل دریِ که ته یک راه رو تنگ و تاریک باز میشه رو به یک زندگی روشن تر و بهتر.
حافظ برای من یعنی تحقیق،مطالعه،ارتباط و حرف زدن با آدم ها.وقتی تو خوندن یک غزل به مشکل برمیخورم یا مفهوم تازه و گُنگی برام داره،سریع دیوان رو برمیدارم و میرم سراغ بابا و گاهی ساعت ها فقط راجع به یک غزل و حال و هواش حرف میزنیم.
من زندگی کردن رو از حافظ یادگرفتم.وقتی یک هفته فقط مشغول خوندن کتاب از کوچه رندان استاد زرین کوب بودم،فقط زندگی حافظ رو نمیخوندم،یک مطالعه معمولی نبود.من داشتم زندگی کردن رو از حافظ یاد میگرفتم.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
کوری،یکی از داستان هایی بوده که شدیدا وجود منو درگیر کرده.بار اول که شروع به خوندنش کردم از یه جایی به بعد واقعا خوندنش برام سخت شد و نتونستم ادامه بدم،اینقدر در حین انجام دادن هرکاری ذهن من مشغول تصور کردن فضای داستان بود که تمرکزم واقعا از دست رفته بود.بنابراین کتاب رو بستم و گذاشتم سرجاش.
عذاب وجدان اینکه چرا داستان رو نصفه و نیمه رها کرده بودم یک طرف،تاثیری که خوندن همون چند بخش روی فکر و ذهن من داشت یک طرف.بعد از گذشت چندین ماه تصمیم گرفتم دوبارهبرم سراغش و به هر شکلی شده بخونمش.این آمادگی رو به خودم داده بودم که هر فضایی رو تو داستان تصور و تجسم کنم واز خوندنش منصرف نشم.
باوجود اینکه خودمو برای هراتفاقی تو روند داستان آماده کرده بودم،با اینکه میدونستم فقط یک داستان و ممکن نیست اتفاق بیفته اما بعضی قسمت ها تصور کردنش واقعا وحشتناک بود.
خودم رو میذاشتم جای شخصیت مورد نظرم تو داستان(زن دکتر) و به معنای واقعی وحشت میکردم.
این داستان به بهترین شکل تونست به من نشون بده که آدما تا چه اندازه میتونن رذل و پست باشن و تا چه اندازه بزرگ و بزرگوار.
تصوری که از اولین لحظه شروع داستان تا آخرین نقطه توی ذهنم بود،این بود که اگر همچین مصیبتی گریبان گیر جامعه ای مثل ایران بشه،مردم چه واکنش هایی از خودشون نشون میدن..؟
بعضی وقتا تو عمق داستان از خودم میپرسیدم چرا نویسنده اینقدر اصرار بر این داره که ما این فضا رو حس کنیم؟چرا اینقدر این داستان ... دیدن ادامه ›› ملموس و محسوس؟نویسنده دنبال اثبات کدوم بُعد وجود آدماست؟
در گیر و دار همین سوالات،داستان جواب میداد که ماهیت بشر هیچی جز همین نیست؛منفعت طلبی،خودخواهی،رذالت،تمامیت خواهی،شکم پرستی،شاید گاهی هم از خود گذشتگی و در نهایت تنهایی...
اما در آخر بدترین یا شاید جالبترین نکته داستان که هیچ وقت از ذهنم پاک نمیشه،اینه که چرا بین این همه آدم کور،بین این جمعیت انبوه آدم هایی که نمیبینند یک نفر محکوم به دیدنِ؟
حالا تصور کنید چشم های شما،تنها چشم های بینای ۸۰ میلیون جمعیت باشه...!!
۲ نفر این را امتیاز داده‌اند
فیلمش رو که حتما ببینید.
یه سریالی هم اومده به اسم see
خیلی کار قوی ای نیست ولی این وضعیتی که میگید رو تا حدی نشون میده شاید براتون جالب باشه.
۲۸ بهمن ۱۳۹۸
عینا اسم کتابه عزیز جان Blindness
۲۹ بهمن ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید