من میله پولیزا، زنی که ۴۲ سال پیش در روستای مردوش سفلا در کشور یوگوسلاوی بدنیا امد. پدرم طرفدار جبهه خلق بود. پدربزرگم هم. در ۲۰ سالگی به خواست خانواده با پسر عموی خود ازدواج کردم. پدرم پسری نداشت و این بهترین راه بود تا رهبری جبهه خلق در خانواده ما بماند. بعد از دوسال صاحب فرزندی شدم، یک پسر. زندگی نسبتاً ارام ما با جنگ بهم ریخت. پدرم در شروع جنگ بیمار شد و مرد. همسرم به عنوان عضوی از جبهه خلق به جنگ رفت. عده ای از مردان روستا هم. همسرم مرد....مردان روستا هم. حالا نوبت پسرم بود اما نه...نمیتوانستم تنها مرد باقی مانده خانواده را به سمت دشمن بفرستم. واین اولین بار بود که مقابل ایینه قدی اتاقم ایستادم و لباس نظامی به تن کردم. در جبهه جنگ با بوکاره هم کار شدم؛ زنی از اهالی روستا که چند سالی از خانه دور بوده. آشنایی دیرینه و دردهای مشترک از ما دو همپا ساخت.بعد از اتمام جنگ من به جای پدر نشستم.
من میله پولیزا زنی که اکنون ۴۲ سال دارد، برای آرمان هایم زنده ام.
من میله پولیزا، برای مراقبت از خانواده ام میکوشم، میجنگم.
من میله پولیزا، برای حفاظت از مارکو پسرم، تنها دارایی من در این دنیا بحث میکنم، حرف میزنم...سکوت میکنم.
من زنده ام به
... دیدن ادامه ››
زندگی پسرم.
من نفس میکشم به نفس پسرم.
من پر قدرتم به وجود پسرم.
و تا وقتی من هستم او از هر چیز بی نیاز خواهد بود.
"پولیه"