از کاخ السینور تا روستای مردوش سفلی
از بودن یا نبودن تا یا خواهم بود یا نخواهم بود
یادداشتی بر نمایش هملت در روستای مردوش سفلی از گروه تاتر اگزیت
به قلم: آزیتا کارخانه کارشناس روانشناسی
جهان پیوسته در تغییر است کوههای یخی می روند و فرهنگ ها ناپدید می شوند زمانی تکنولوژی ناچیز و زمانی فراتر از تصور است ازین مهمتر نقطه ای که از آن به نظاره نشسته ایم پیوسته و با سرعت در حال تغییر است با اینحال درک و واکنشهای ما به جهان تغییر نکرده و همواره رنجهای بشر تکرار می شود چرا که فعالانه اغماض می کنیم و در واقعیت دستکاری میکنیم .
مردوش سفلی جنگ را پشت سر گذاشته و اکثر مردان روستا در جنگ کشته شده اند تنها سه نفر از جنگ زنده برگشته اند یک مرد روستایی میخانه دار که دچار نقص عضو شده و دو زن که اکنون دبیر حزب و دبیر تعاونی روستا هستند. جلسه ی فوری تشکیل شده اما نه برای بررسی دزدی صورت گرفته و کسری بودجه بلکه برای تصویب اجرای نمایش. مردم روستا از دبیر حزب چهره ای خدامانند آفریده اند و در پس امنیت کاذب آرمیده اند و به روایت نمایش هملت سرگرم اند که دختری روستایی دبیر
... دیدن ادامه ››
حزب را زیر سوال می برد و او را متهم می کند چراکه مادرش به دزدی متهم شده و زندانی است. او در برزخی از دو راهی انتخاب است با وجودیکه حزب دیگر برایش معنایی ندارد عشق به پسر دبیر تعاونی و پیدا کردن دزد واقعی او را به حضور در نمایش حزب می کشاند . به موازات او معلم روستا نیز مجبور به همکاری در نمایش حزب است او خود را بخشی از آنها نمی داند و سعی می کند همچون همسایه ای خوب در کنار آنها زندگی کند. هردو آنها بخشی از هملت واقعی هستند معلم نمایشی در دل نمایش را کارگردانی می کند و خود را اسیر حماقتی بی پایان می بیند او هملت ذهن گرای شکسپیر است که تک گویی معروف هملت را در تنهایی اش نجوا می کند. براستی که ادراک آدمی را بزدل می کند اما دختر روستایی هملتی عمل گراست نامه ی مادر به دستش رسیده و در تلاش برای روشن کردن حقیقت است. هر دو با هم تک گویی تازه ای از هملت را می خوانند : یا من تورا یا تو مرا، یا هستم یا نیستم، نه می دانم که هستم و نه کجا هستم، یا خواهم بود یا نخواهم بود، یا در دردسر بزرگتری خواهم افتاد. اما معلم به او هشدار می دهد که نتیجه آن چیزی که تو میخواهی نخواهد شد. این گفت و گو همچون گفت و گوی درونی هملت شکسپیر و تردید هایش از انتقام است شبیه خطابه یکی از رعایا در ژولیوس سزار که فرد ناچار است خود را با تمام نیرو و اندیشه از آزار مصون بدارد ولی انقطاع از سلطنت تنها شامل خود آن نیست بلکه مانند گرداب آنچه را به آن نزدیک است با خود به زیر می کشاند. معلم خود نیز در تردید است و باز نجوای تک گویی هملت در نهایت دختر روستایی حقیقت را برای همگان روشن می کند اما قدرت دبیر حزب این حق را به او میدهد که با به رسمیت نشناختن حقوق دیگران و بزرگ جلوه دادن حوزه ی نظارتی اش حقیقت را دستکاری می کند و انکار می کند. مردم روستا هم برای خدشه دار نشدن چهره ی نجات دهنده شان تعمدا نقص ها و کاستی هایش را نادیده می گیرند و زمانیکه دختر روستایی از آنها کمک می خواهد آنها انتخاب می کنند که او را نادیده بگیرند. آنها از موقعیت هایی که در آن مجبور به تصمیم گیری و تنهایی و عمل خود مختارند می پرهیزند. آنها از آزادی می گریزند چون آزادی مسولیت دارد و دختر روستایی دیگر تنهای تنهاست معشوق و مادر را هم از دست داده است و معلم هملتی دیگر …