در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال پونه قاسمی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 01:28:18
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
این نمایش برای چه گروه سنی مناسب است؟
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
این نمایش برای چه گروه سنی مناسب است؟
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من این نمایش رو 2 بار در سالن چهارسو دیدم یک بار در سمندریان و به این نتیجه رسیدم که می شه اجرای خوب داشت اونم توی روزهایی که اجراهای دم دستی و در حد خوانش که هیچ احترامی برای مخاطب قائل نیستن مثل قارچ سمی توی تئاترمون داره زیاد می شه. ترجمه ی عالی، کارگردانی و دراماتورژی فوق العاده که با ارجاعات به جا واقعاً به متن نشسته بود و بازی ها که همه ی عزیزان عالی بودند. خسته نباشید به گروه خوب این نمایش.
توی تاریخ همیشه یه جای خالی هست، پسران تاریخ اون جای خالی رو پر کرد )
نرم افزارحسابداری پادِس
کارگاه آموزش حسابداری ویژه بازارکارازمقدماتی تاپیشرفته
تخفیف ویژه دانشجویان وشاغلین
02188324013
02188324014
۰۵ آذر ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
پونه قاسمی (golpoonehgh)
درباره نمایش چمدان i
واقعاً نمى دونم که از این به بعد به اعتبار کدام یک از این سه فاکتور تعیین کننده (کارگردان، گروه بازیگران، سالن اجرا!) به دیدن یک نمایش برم! راجع به متن قسمت سوم که اصن نمى شه حرفى زد!...
فقط مى تونم بگم به امید اجراهاى آینده ى این نمایش در تئاتر گلریز
ماهور و نیلوفر ثانی این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
این کارو باید نه یکبار نه دوبار بلکه چند بار دید. با وجود اینکه شک و تردیدى که توى کل نمایش هست و در صحنه ى آخر به اوج خودش مى رسه، انقدر کشنده س که نفستو بند میاره، ولى الان که از اجرا برگشتم مى خوام براى بار دیگه بلیت بگیرم و دوباره و دوباره ببینم... کارگردانى و بازى ها انقدر خوبه که تو واقعاً نمى تونى کاراکترها رو قضاوت کنى، نمى تونى به هیچ کدوم حق بدى یا یکى از اونها رو مقصر بدونى. تردید زن بین رفتن با عشق یا موندن توى این زندگى که سنگینیش ( مثل بچه، مثل روزاى خوبى که با شوهر داشت، مثل خاطرات و ..) قدرت تصمیم گیرى رو ازش گرفته واقعاً در صحنه ى آخر اشک رو به چشم ها میاره...
درموندگى و کلافگى مرد از بیکارى و چاپ نشدن نوشته هاش و مهم تر از اون اینکه تمام مدت داره حضور یک نفر دیگه رو تو زندگیش حس مى کنه داره مى بینتش و لحظه اى مى گه آخه تو کى هستى اسمت چیه... قلب آدمو به درد میاره
ولى باز هم نمى تونى قضاوتشون کنى.
و کودکى که با پدر بازى مى کنه و همیشه بیداره ولى مادر اونو همش خواب مى بینه و وقتى هم بیداره باهاش در کشمکشه و مثل وزنه اى سنگین زن رو به این زندگى وصل کرده...
و دیالوگ هایی که حس خوب و شاعرانگى توشون موج مى زد...