مرور و معرفی:
تئاتر مختلفالاضلاع به نویسندگی سهند خیرآبادی این روزها میهمان تماشاخانه سپند است. نمایشنامهنویسی که در کارنامهی کاریاش:
غسالخونه 1396، ماجرای گالاپاگوس به روایت سلطان مبارک 1396، پیانوستالوژی (پرافتخارترین نمایش جشنواره تئاتر بینالمللی فجر)، آرایشگر و سه زنِ ابَر مرد 1397 را دارد.او سعی کردهاست بار دیگر به شیوهی کمدی(همچون غسالخونه)که به گفتهی خودش آن را برای نوشتن به سایر ژانرها ترجیح میدهد، به مبحث مرگ و تاریخ بشریت بپردازد.
مختلفالاضلاع در پنج پرده و در ژانر کمدی سیاه است که مرگ را دستمایهی طنز قرار میدهد و با زبانی ساده از همان نخستین لحظات اجرا مخاطب را
... دیدن ادامه ››
درگیر روایت میکند.
از این میان به دو پردهی چهارم و پنجم که بیش از سایر پردههای درخشان کار دلبستهام کرد میپردازم.
پردهی چهارم: سوفو و محمد چرمشیر:
به زبانی شیوا و غیر مستقیم چکیدهای از تاریخ تئاتر به شما داده میشود، و این هنرمندی نویسنده در استفاده از تکنیک ساختار پست-مدرن در روایت و القای محتوا است.
شما میشنوید، میبینید، میخندید و بدون آنکه سرِ کلاس تئاتر رفته باشید، میآموزید که سوفو(سوفوکل) کجای تاریخ نمایشنامهنویسی ایستادهاست چه آثاری داشتهاست، از سوفو شروع میکنید و به عصر معاصر و محمد چرمشیر میرسید و متوجه میشوید که تئاتر در این دوران چه تفاوتهایی کردهاست؟
اینکه در عصر یونان نمایشنامه نویسان حرف مطلق را میزدند و از خدایان میگفتند، اما امروز از مردمان میگویند و به جای آنکه سر بالا ببرند و خدایان را بنگرند، در میان مردم میگردند و از آنها مینویسند.
برای من اما، که عاشق سینما هم هستم، زیباترین پرده، آخرین آن بود. سهراب شهید ثالث و سوزباناش. سهراب غریب، که دغدغهاش انسانیت بود و نمایش سادگیها و روزمرهگیهای آدمی، چیزهایی که بی آنکه بدانیم، همهی عمر و سرمایهی ما هستند.سهند خیرآبادی در مختلفالاضلاع سعی میکند همچون سهراب شهید ثالث از اولیها بگذرد و به دومیها بپردازد. آدمهایی که همیشه در تاریخ دوم بودهاند، کمرنگ بودهاند، دیده نشدهاند، آدمهایی بیحاشیه که کارشان را همیشه به بهترین نحو انجام میدهند و حالا میبینیم که اتفاقا همین کارهای ساده و روزمرهی آنها اگر نبود، مانند سوزنبان(شخصیت اصلی) فیلم شهید ثالث، ممکن بود سرنوشت بسیاری از ما بیصدا به مرگ گره بخورد.کار سوزنبان از آن کارهای درجه اولی است که انگار در اجتماع و تاریخ اما به چشم نمیآید و تنها آن را وظیفهای خُرد میشمارند. و تا وقتیکه که خطا نکند هم هرگز به چشم نخواهد آمد.
شاید بشود اینطور گفت که دومیها، اصولا آنهایی هستند که همیشه کارشان را درست، بیصدا، بی چشمداشت انجام دادهاند و زندگی بدون آنان سخت لنگ میماند. در این تئاتر به شیوایی از تکنیک ساختاری پست-مدرن به منظور حذف مرزِ مشخص میان تماشاگر و بازیگر استفاده شدهاست.صحنهی پایانی از نمایش با جملهای از نادر فلاح که به عوامل پشت صحنه اشاره میکند شروع میشود:
«خوب بچهها، صحنه رو جمع کنید.»
بازیگر(نادر فلاح) به ناگاه با عوامل بیرون از صحنه صحبت میکند. مجاز به واقعیت قدم میگذارد و بهت و حیرت تماشاگر را موجب میشود. چه خبر شد؟ مگر اینها فقط نمایش نبود؟ مگر میشود بازیگرِ در حال اجرا با دنیای واقعی در تعامل باشد؟
بله، در دنیای پست-مدرن انسانی که با حقیقت مجازی و بعد سوم و چهارم و پنجم گره خورده باشد، مرز میان واقعیت و مجاز نیز برایش برهم میخورد. و به ناگاه آن تعادل مرسوم در آثار کلاسیک از میان میرود، و غیرواقعی بودن(فیکشن)آنچه در صحنه روایت میشود برای تماشاگر هویدا میشود.
او خبر میدهد آنچه میبینی تنها یک نمایش است، نه حقیقت، و البته ما که هستیم که بخواهیم بگوییم کدام حقیقت و کدام واقعیت و کدام مجاز است؟ شاید اصلا بازیگران این صحنه حقیقت محض هستند و این تماشاچیها هستند که مجازاند و واقعیت ندارند و به دنیای آنها رفتهاند؟همچون ورود سوفو به دنیای چرمشیر.
این برهم زدن تعادل صحنه و تماشاگر، مخاطب را سردرگم و مضطرب میکند، مخاطب دچار شک و تردید میشود. و این دقیقا کاری است که در متن هم به واسطهی قلم زیرکانهی خیرآبادی و دیالوگهای میان دو بازیگر رخ میدهد.
در گفتوگوی میترا حجار و نادرفلاح میشنویم که نباید به تاریخ اعتماد کرد، تاریخ سراسر دروغ است، باید به آن شک کرد!
پس دعوت به شک و برهم خوردن تعادل تفکر و نگاه و باورهای تماشاگر علاوه بر آنکه در ساختار نمایانده شد، در محتوا هم به چشم میخورد و این هر دو به موازات هم پیش میروند. و نتیجه آنکه مخاطب با پرسشی اساسی سالن تئاتر را ترک میکند: به راستی چه چیز در این دنیا واقعیت و چه چیز تنها خیال است؟
چه چیز حتمیو چه چیز احتمال است؟ اگر تاریخ که تا دیروز ستون استوار حقایق و تکیهگاهِ سندیت روایات بود اینطور میتواند دچار تزلزل و ناباوری و شک شود، پس چه کسی میتواند به اطمینان بگوید چیزی حتما و مطلقا همین است و لاغیر؟
اتفاقا هیچکس نمیتواند به این پرسش پاسخی قطعی بدهد. و دقیقا مسئلهی امروز جهان پست-مدرن هم همین است، امری که نمایشنامهنویس همین اثر نیز درگفتوگویی به آن اشاره کرده بود:”پست مدرنیسم”آن نگاهی است که قرار است بحرانهای مدرنیته را فریاد بزند، جنبشی زیبایی شناسانه که از نظر ژان-فرانسوا لیوتار با تکیه بر هنر آوانگارد جریان دارد. هنری سرشار از خوشی و بازیهای زبانی.» و آیا دنیای امروز، با بحران مدرنیته، عالم مجاز، زندگیهای چندلایهای در فضاهای مجازی و اجتماعی (اینستاگرام، فیسبوک) مواجه نیست؟ آیا انسان میان برهم خوردن این مرز واقعیت و مجاز، میان این همه چیزهای فِیک(fake) سردرگم و پریشان نیست؟
و تواناییاش را تا جایی از دست ندادهاست که نتواند این دو را از هم تمییز دهد؟و حال انسان در این سردرگمیاست که به مرگ پناه میبرد و آن را تنها حقیقت مطلق میداند ولی خیرآبادی به این آخرین سنگر هم رحم نمیکند و بنیان آن را هم فرو میریزد و ایدهی مرگ اول و مرگ دوم را مطرح میکند.
میگوید دیگر این مرگ هم مثل گذشته تک بُعدی و ساده نیست. و این اوج کمدی سیاه و به بازی گرفتن مسئلهی مرگ است. به قول سانچو (میترا حجار): «مرگ اول، مرگ جسم و مرگ دوم، مرگ یادِ ما از خاطرهی بشریت(تاریخ) است.» و مجدد این پرسش را در ذهن تماشاگر ایجاد میکند که آیا زندگی که در آن هستیم، چیزی بیش از یک نمایشنامه در صحنهی تاریخ است؟ و اگر چنین است آیا میخواهیم مرگ اول را تجربه کنیم یا مرگ دوم را؟ و یا اصلا هیچکدام؟ و مرگ سومیوجود دارد؟ که نویسنده حالا آن را به اختیار خیال هوشیارشدهی تماشاگر میگذارد، همانجا که مرز صحنهی نمایش و تماشاگر را برچید و او را به دنیای روایتهای لایهای و متعدد راه داد؟ تا خودش نویسندهی صحنهی مرگاش باشد.
شاید مرگ سومیهم باشد:
اینکه میخواهد چهطور زندگی داشته باشد و به چه مرگی برسد؟ شاید مرگ سومیهم باشد؟ مثلا مرگ روح، انسانی که امیدش را به زندگی از دست میدهد، از بشریت دلزده میشود، هنرمندی که غم زمانه میخورد و در خلوت و تنهایی در بهت از جهل مردمان زمانهاش تنها زندهاست اما زندگی نمیکند.
و اینگونه میشود که مخاطب در پایان نمایشنامه میتواند در نوشتن اثر با نویسنده همراه شود و دغدغهی فکر کردن پیدا کند. و اینگونه است که نمایشنامهنویس به هدف خود که ایجاد ذهن پرسشگر در تماشاگر و همراه بردن تجربهای تازه با خود به خارج از سالن تئاتر و دنیای روزمره است میرسد.
و این نمایش با طنز لطیف و به جا، با بازیهای درخشان و توانمند دو نقشآفرین و تعلیقهای هوشمندانه و چیدمانی مینامالیست، مخاطب را راضی، متفکر و با لبخند و البته آگاهتر از پیش نسبت به تاریخ تئاتر به خارج از سالن بدرقه میکند.