در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال مهران عشریه | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 00:55:06
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
به بهانهٔ اجرای نمایش «احتمالات» به نویسندگی و کارگردانی علی شمس، در مجموعهٔ تئاتر شهر، سالن چهارسو، دی و بهمن‌ماه ۱۴۰۰
تاریخ و «احتمالات»؛ سرمقالهٔ آرمان طیران براى شهرنامه

۱۴۰۰-۰۹-۱۸

آرمان طیران: نمایشنامه‌نویس، کارگردان و مدرس تئاتر

از نظر «پل تیلیش»، فیلسوف آمریکایی‌آلمانی‌تبار: «تاریخِ یک واقعه یا شیئی اهمیت چندانی ندارد، بلکه کارکردی که می‌تواند رقم بزند مهم است.»

انسان، ... دیدن ادامه ›› پیوسته در حال تولید تاریخ است. تاریخی که گاه بسیار معنادار، نمادین، تأثیرگذار و به‌یادماندنی‌ست. تاریخ بنای یادبودی‌ست که حیاتش در تحرک و پویایی و پایانش در سکون است. از این رو، هیچ درک واضح و روشنی از اینکه «حالا چه اتفاقی دارد می‌افتد» وجود ندارد.

دریافت ما از تاریخِ امروز، تقریباً واژگونه است؛ تحلیل و بینش اتکاپذیر برای تاریخِ امروز، با فاصله‌گرفتن از امروز، «فردا» اتفاق می‌افتد.

تاریخ پیش از آنکه ما به ملاقات و تماشایش بنشینیم، رخ داده است و مخاطب با فاصله و تأخیر، به روایت تکراری آن می‌پیوندد.

اکنونیتِ تاریخ و بودگی تاریخی در وجود این فاصله، روایت خود را ارائه می‌کند.

مخاطب برای همراهیِ تاریخ نیازی ندارد اکنونیت تاریخی‌زمانی‌اش را ترک کند و به گذشته برود.

این قرارداد منطقی البته در اجرای «احتمالات» هم دیده می‌شود.

تاریخ، روایت عملی‌ست که انجام شده است و در آن هیچ کلامی، پاک و منزه و دست‌نخورده نیست. با آگاهی‌های نفع‌طلبانه یا سکوت‌های منفعت‌خواه و بی‌اعتنایی به آن، می‌توان تاریخ را تضعیف یا تحریف کرد.

از آن‌جا که تاریخ‌نویس مجاز به تخیل نیست…

تاریخ‌نویس، مجاز به تخیل نیست و نیازمند دستگاه فکری اطمینان‌بخشِ استنادی مستحکم است؛ به این ترتیب، این حوزه مستقل در نبودِ شواهد و بدونِ اسناد، تاریخ‌هایی سراسر ازپیش‌آماده و تکثیرشده در حجم انبوه تولید می‌کند که باعث جهل تودهٔ مردم می‌شود.

در تشریح و توضیحِ فرایند تحولی که تاریخ را به اختیار خود درمی‌آورد و آن را متأثر از گفتمان حاکمیت می‌داند، در گذشته‌گرایی و تاریخ‌نگاری، به جای ارائهٔ زوایای تازه و نو در نظرگاهی جدید، تلاش می‌شود تنها به ارائهٔ تصویر مطلوب و واقعیتی برساختهٔ ایدئولوژی سیاسی حاکم اکتفا شود.

ایدئولوژی تلاش دارد تا حقیقتی را بیان کند؛ حقیقتی که ساخته می‌شود تا این امکان را بیابد که بعدتر، امری تاریخی انگاشته شود.

حالا برابر این خاستگاه ایدئولوگ و انگیزه‌هایش و میل به ایفای نقشِ تاریخ‌بودگی در آن که تاریخ را موردی شخصی و از آنِ خود می‌داند، چاره‌ای جز آن نیست که پیوسته آن را دائماً بازخواست کرد؛ حتی به طنز و از باب گذر زمان و «احتمالات».

تولید انبوه «شبه تاریخ»

تاریخ، پدیده‌ای‌ست مدام و دائمی و پیوسته؛ ظاهراً انعکاس چیزی‌ست که ثبت و ضبطش در تعامل با امر حاکمیت بوده است در نهایت به فرایندی ختم می‌شود که منجر به تولید انبوه «شبه تاریخ» می‌شود.
یعنی همان چیزی که مطابق میل حاکمیت و به نفع اوست و ثبت و ضبطش نیز در تعامل با او رخ می‌دهد. همان‌طور که در سطحی‌ترین نمونه‌اش نام چهره‌ها و مفاخر تاریخی‌ملی که با این شبه تاریخ همراه نباشند، از ترکیب و کالبد شهرها حذف می‌شود. این خیلی خوش‌اقبالی‌ست که در مملکتی زندگی کنیم که در گذشته‌اش تاریخ حاکم باشد، نه ارادهٔ حاکمیت و شبه تاریخ.

تاریخ نظامی نشانه‌ای‌ست؛ فهم این نشانه‌ها و رمزگشایی آن‌ها، لذت کشف را برای مخاطب ایجاد می‌کند؛ متنی‌ست که روی تفاسیر و تأویل‌های بی‌شمار (هرمنوتیک) گشوده است.

زیربنای ماهیت پارادوکسیکال «هستن» در تاریخ…

زیربنای ماهیت پارادوکسیکال «هستن» در تاریخ، از طریق مراوده با وضعیت‌های مختلف و دست‌ورزی با آن‌هاست که عینیت می‌یابد و کیفیت این «بودن» را بر ما آشکار می‌سازد.

حالا همین تاریخ، تابع سلسله‌مراتب و سازماندهی و پرداخت‌های عمیقاً سیاسی‌اجتماعیِ نظام‌هایی‌ست که دائم در رفت‌وآمدند و هرکدام دیگری را نفی می‌کند، آدمی را نفی می‌کند و خودِ تاریخ را نفی می‌کند.

این‌جاست که برای مشروعیت‌بخشی به این تاریخ، به جای خودِ تاریخ، مجموعه‌ای از «خرده تاریخ‌ها» مطرح می‌شود که هریک از این خرده‌تاریخ‌ها را جنبه و دستگاه‌های مختلف قدرت شکل می‌دهند.

پس، تاریخ مجموعه‌ای‌است از من، دیگری، خودی، دشمن، شهروند، مصرف‌کننده و… آنچه مشخص است آن است که این خرده‌تاریخ‌ها ناگزیر به بازتولید تاریخ مدنظر حاکمیت کمک می‌کند؛ پس بدن و جسمیّت زیسته در آن تاریخ هم در خدمت تولید تاریخِ مورد نظرِ حاکمیت است.

از نظر حاکمیت، تاریخ چهره ندارد…

از نظر حاکمیت، تاریخ چهره ندارد، بلکه سایه است و حاکمیت هر زمان بخواهد، آن را می‌بیند و در زمان‌های دیگر چون فرزندی ناخلف و ناخواسته و ناهنجار مخفی‌اش می‌کند: حضوری گمنام و مفقود. مبادا که تاریخ واقعی، حس نفرتِ خالص دربارهٔ اتمسفر و آمبیانسِ حاکمیت را بروز و نمایش دهد.

در واقع، این نگرهٔ گذشته‌گراییِ انتخابی از طریق حاکمیت، حاصلِ وجودِ نوعی ایدئولوژی مسئله‌دار، وجود نگاه تمامیت‌خواهانه و وارونه‌خوانیِ تاریخ است.

این روایت ثبت‌شدهٔ حاکمیت، او را دچار «خود حق‌انگاری» می‌کند و می‌تواند در نهایت او را گرفتار غرق‌شدن در روایتِ خود نماید.

تاریخ‌خوانی، خود دارای وجوهی ناپیدا و نامبرهن نیز است. قطعاً خوانش تاریخ به‌شیوهٔ مرسوم و دُگمِ آن، گفتمانِ اکنون باستانی شده است.

برای واسازی و ساختارشکنی از اقتدار این مفهوم (تاریخ)، بهتر است به نقد و سنجش در سپهرهای تازه‌ای رو آورد که به نظر، رویکرد موجود در «احتمالات» اقدامی بر این واسازی باشد.

البته نگریستن به تاریخ از منظری دیگر، خود می‌تواند به قرائت معرفت‌شناختی جدیدی بیانجامد و باعث دگردیسی در تعاریف تبارشناسی زبانِ تاریخ و کارکردِ هویتی آن شود.

به هرحال همان‌طور که سیاست، نه عرصهٔ ایده‌آل‌ها که ممکن‌هاست، تاریخ هم ترجیح می‌دهد بخشی از یک غلط تکراری نباشد.
نمایش «سه کیلو 250 گرم» به کارگردانی محسن نجارحسینی و نویسندگیِ مهدیه زندیه بازتابی از زندگی ناتورالیستیِ خانواده‌ای گرفتار مسائل اقتصادی است. خانواده‌ا‌ی که درگیر مسئلۀ اعتیاد و فقر است. آن‌چه در این اجرا مشهود است، زیبایی‌شناسیِ کثافت زندگیِ این خانواده در طراحی صحنه است. اعضای خانواده، جز برادر بزرگ‌تر، حاضر به انجام اموری غیر اخلاقی برای رسیدن به زندگیِ عادی هستند. دست به هر عملی چون دروغ، فروش مواد مخدر و تخریب شخصیت می‌زنند تا خود را موجه نشان دهند. آنچه کریستوفر لش در بحث «خودشیفتگی» می‌گوید در نحوۀ رفتار اعضای خانواده دیده می‌شود؛ افراد به‌منظور موجه‌نشان دادن کارهای غیر اخلاقی خود، دست به توجیه می‌زند و اعمال خود را صواب می‌داند. برادر کوچک‌تر، تضرر خود از شریک خود را عاملی برای انجام هر کاری می‌داند. به همین منوال، داماد، تعدیل نیرو و اخراج‌شدن از شرکت؛ زنِ برادر بزرگ‌تر نیز زندگیِ سخت و حقوق کم دریافت‌کردن خود از ناخن‌کاشتن در آرایشگاه. رویدادهای تحمیل‌شده به این خانواده، ناخودآگاه، افراد خانواده را در باتلاقی می‌اندازد که آن‌ها با هر دست‌وپازدنی بیشتر در این باتلاق فرو می‌روند.
مهدی زندیه، به‌عنوان نویسنده، بحران خانواده‌ای را بدون هیچ سکوت و تنفسی روایت می‌کند. گویی، خودکار روی کاغذ گذاشته شده و هر رویدادی که پیش‌برندۀ ماجرا باشد در متن گنجانده شده است. رویدادهایی کلیشه‌ای، تکراری و دیده‌شده که هیچ شوکی برای مخاطب ایجاد نکرده و او را به تفکر وا نمی‌دارد. این اتفاقات، پیش‌بینی‌شونده هستند، به طوری که تجربۀ محدود نویسنده در معرض دید قرار می‌گیرد و دلالتگرِ روایت‌های کپی‌شده دربارۀ اعتیاد در آثار گذشتۀ هنری است. ضرب‌آهنگ و ریتم اثر، آن‌قدر تند و بدون سکوت است که درواقع هیچ ریتمی را به وجود نمی‌آورد. همین امر، سبب می‌شود که کارگردان هم در این منجلاب با میزانسن‌هایی رئالیستی و غیر قابل توجیه، متوجه ضرب‌آهنگ تند اجرا نشده و «سه کیلو 250 گرم» نمایشی بی‌ریتم و عامه‌پسند لقب بگیرد.
همان‌طور که گفته شد، فضای این نمایش، فضایی ناتورالیستی که تنها به نشان‌دادن سیاهی و شوربختی خانواده‌ای بسنده می‌کند؛ در حالی که از موارد مهم ... دیدن ادامه ›› در خلق اثری ناتورالیستی «جبر وراثت» است. در پایان کار، جبر وراثت شکسته شده و شخصیت‌ها باامید از صحنه خارج می‌شوند تا سوی زندگی مسرت‌بخش و خوشبخت حرکت کنند. از دیگر نقاط ضعف کار نیز تصمیم نویسنده یا کارگردان در خارج‌کردن بی‌دلیل و تعمدی همۀ شخصیت‌هاست که برادر بزرگ را به‌زور در قاب تنهایی خویش نشان دهد.

مهران عشریه
بیست‌ودوم مهرماه سال یک‌ هزار و سیصدونودوهشت خورشیدی
در باب خارج کردن زوریِ شخصیت ها به سوی یک خوش پایان اجباری، با نظر شما موافقم.
۲۸ مهر ۱۳۹۸
کل داستان رو اسپویل کردید که دوست عزیز!
۰۱ آبان ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نقد تئاتر «پوبلیکوس بِشیمپفونگ»
همان‌طور که از نام تئاتر «پوبلیکوس بِشیمپفونگ» برمی‌آید در این نمایش باید به دنبال تغییروتحولی عمومی گشت. نامی که از حوادث نه‌چندان گذشته از منابع تاریخی سخن می‌گوید که به طور کامل با شرایط اجتماعی‌مان مطابق است: نامی که همه‌چیز را به‌هم‌ریخته نشان می‌دهد.
«پوبلیکوس بِشیمپفونگ» اجرایی تجربی است. از همان ابتدای کار، بعد از هویج خوردن، درختی کشیده می‌شود و از صحنه خارج می‌شود. درخت، نماد زندگی است که از همان صحنۀ آغازین از کشمکش با انسان فرومی‌ریزد. پسری، دختری را فریب می‌دهد و می‌رود و به سخنی دیگر، زندگی‌ میانشان را به تباهی می‌کشد. زنی جریان زندگیِ فردی‌اش را نابود می‌کند. همین معنا در صحنۀ بعد با حدف آکساسوارها، اختلال شمارش پرده‌های یک نمایش و دیالوگ‌هایی که به جریان اجرایی تئاتر می‌توپد، ادامه می‌یابد. درواقع، از این صحنه «زندگی در نمایش» نیز رو به تباهی است؛ بازیگران به آشغال تبدیل می‌شوند و می‌روند. با ورود کارگردان و نوشته‌هایی که روی کاغذی به تماشاگر نشان داده می‌شود، همۀ تصورهای متعارف به هم می‌ریزد. از این به بعد برداشته‌شدن دیوار میان عوامل اجرایی و تماشاگر تقویت می‌شود و با صحنه‌های متفاوت، معنای زندگیِ فروپاشی‌شده، تئاتر به‌هم‌ریخته و تبدیل انسان‌ها به ذات حیوانی تکرار می‌شود. به عبارتی، تماشاگران همان عوامل اجرایی‌اند که به استناد صحنه‌ای که درست حرکات بازیگران، آینه‌ای از حرکات مخاطبان است، تئاتر به زندگی واقعی نزدیک‌تر می‌شود؛ با شکانده‌شدن دیوار بین مخاطب و بازیگر و بازگویی دیالوگ‌های توهین‌آمیز توسط بازیگرانِ میانِ تماشاگران در تاریکی، هویت آشغال‌شدۀ انسان‌ها برملا نشان داده می‌شود.
این نمایش «پیش‌گفتار» نیست؛ در حقیقت، پس از گفتارها و اجراهای بیان‌شده است که همه‌چیز را در هم می‌آویزد و واژۀ «پیش‌گفتار» که در این اثر، ... دیدن ادامه ›› موتیف می‌شود، پارادوکسی است از نتیجۀ روایت زندگی جوامع. «پوبلیکوس بِشیمپفونگ» درواقع چون غزلی است که دور یک مفهوم می‌چرخد. معنای گفته‌شده در تصاویرِ اجراییِ گوناگون تکرار می‌شود. از نظر نگارنده، این تصاویر بسیار طولانی و حوصله‌سربر است، زیرا هر تصویر به تصویر قبلی نمی‌افزاید و مخاطب با دریافت معنا در صحنه‌های ابتداییِ متن تنها تکراری پُراطناب را تماشا می‌کند. از نظر نگارنده، این اجرا با همان نوشته‌های روی کاغذ که به تماشاگران داده می‌شود، تمام می‌شود. به عنوان مثال، صحنۀ پایانی، اگرچه زیبایی دارد، اما به طور دقیق همان صحنۀ ابتدایی نمایش است. همچنین در صحنه‌ای که چهار بازیگر به صورت دیالوگ، محتوای کار را به صورت صریح ابراز می‌کنند، بسیار زیاده‌گویی صورت گرفته است.

مهران عشریه
هشتم بهمن‌ماه یک‌هزار و سیصدونودوهفت خورشیدی
مهران عزیز نقد خیلی جالبی کردید. لطفا برچسب امکان افشا و کاهش جذابیت رو بزنید که مزه کار برای دوستانی که هنوز ندیدند از بین نره
۱۱ بهمن ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
«هیچ چیزی به اندازۀ منطقِ یک ذهنِ بی‌منطق نیست!»
«کله‌پوک‌ها» در دهکده‌ای به نام کُلینشیکوف روایت می‌شود. نفرینی دویست‌ساله‌ دامن‌گیر این دهکده شده است و همۀ حوادث، شخصیت‌ها و کشمکش‌ها در صدد برداشتن این نفرین هستند. همین امر، سبب می‌شود که برداشته‌شدن این نفرین (به‌دست‌آوردن باهوشی) زمینۀ این اثر قرار بگیرد. نمایشنامۀ «کله‌پوک‌ها» به ترجمۀ شهرام زرگر، بسیار طولانی‌تر از اجرایی است که این روزها در تماشاخانۀ شانو اجرا می‌شود. ساتیا نوروزی، به‌درستی با تخلیص از نمایشنامۀ اصلی، این متن را کار کرده است؛ به‌طوری که دیالوگی نمی‌توان یافت که به روند ماجرا ضربه بزند یا دیالوگی کم به نظر برسد. غالب کشمکش، کشمکش انسان با انسان است. این روایت، به صورت خطی پیش رفته و ماجرایی، دلیل ماجرای بعدی است؛ داستانی خطی که از هرم فرایتاک تبعیت می‌کند. شخصیت معلم (شخصیت اصلی) به شهری ورود می‌کند که انسان‌های مقیم آن‌جا، از لحاظ ذهنی بسیار عجیب‌وغریب‌اند (آغاز). با کنشی خیزان (گره‌افکنی)، معلم عاشق سوفیا می‌شود و در پیِ ازبین‌بُردن نفرین، تلاش می‌کند. نقطۀ اوج روایت، زمانی است که شخصیت اصلی باید به انسانی احمق تبدیل شده باشد، اما با درآغوش‌کشیدنِ سوفیا، متوجه می‌شود که هنوز ذهنش، تواناییِ گذشته را داراست. با کنشی افتان (گره‌گشایی)، معلم با استفاده از هوش خود، نفرین را از دهکده کنار می‌زند و با باهوش‌شدن افراد، روایت به پایان می‌رسد. درواقع، کُلینشیکوف استعاره‌ای از جامعه و انسان‌های مقیم در آن، استعاره‌ای از انسان‌های جوامع هستند. با استناد به کنار هم آمدنِ دو واژۀ «مورفین» و «نفرین» در این نمایش (چندبار تکرار صورت می‌گیرد)، در حقیقت، نفرین همان مورفینی است که انسان‌ها را از توانایی‌هایشان دور کرده و آن‌ها را موجوداتی منفعل می‌کند؛ آن هم توسط کسی که قدرت جادوگری دارد! معلم، به‌عنوان قهرمان داستان، از این موضوع با خبر می‌شود و این مورفین را از تن انسان‌ها خارج می‌کند. معنای اصلی و درونمایه، استعاره‌ها و مجازها همگی به صورت غیر صریح بیان می‌شوند. تنها نکته‌ای که به نظر نگارنده، این متن تخلیصی را از یکپارچگی دور می‌کند، صحنۀ آخر نمایش است که انسان‌ها با دست‌یابیِ هوش و ذکاوت، جامعه را به سیاهی می‌کشانند. این صحنه، برخلاف قسمت‌های دیگر، بسیار صریح و زودگذر بیان شده و پیام ماجرا را بسیار ... دیدن ادامه ›› روشن بیان می‌کند. گویی فرض بر این است که مخاطب، اجرا را نفهمیده و در پایان باید پیام اخلاقی را به خورد تماشاگر داد!
یکی از نقاط مشهود قوت کار، طراحی لباس است: لباس‌های پشت‌مشکی و جلوسفید. بازیگران با برگشت و فیکس‌شدن از ساخت تصویریِ صحنه خارج و با برگشت به سمت تماشاگران ایجاد تصویر می‌کنند. نقش‌های روی لباس‌ها بسیار هوشمندانه به کار رفته است و در شناخت شخصیت از همان ابتدا مخاطب را کمک و درگیر می‌کند؛ به‌عنوان مثال نماد صلح و علامت‌های رَپ روی لباس میشکین، نماد دلار روی لباس ینچنا، نماد استخوان‌های قرمز روی لباس اسلُویچ، ساعت روی لباس قاضی، علامت وسیلۀ پزشکی روی لباس دکتر. تأثیرگذارترین صحنۀ استفاده از لباس‌ها، بخشی است که آستین‌های قرمز بازیگران نمایان می‌شوند و به‌طور کامل با صحنۀ خواندن نفرین و ساختن تصویر آن متناسب است.
همان‌گونه که در بروشور کار آمده، «کله‌پوک‌ها» بر اساس آموزه‌های «ژاک لوکوک» طراحی شده است. این آموزه‌ها به‌درستی در به‌کارنگرفتن و نساختن دکور و شکل‌گیریِ دکور و تصویر با استفاده از بدن بازیگران مشاهده می‌شود. اکثر نمایش، زیر نوری موضعی است که تماشاگر به تصویرهای ساخته‌شده توسط بازیگران توجه کند، نه اجزای اضافیِ دکوری که ساخته نشده است. به سخنی دیگر، طبق آموزه‌های «لوکوک» ما در نمایش، آن‌چنان نیازی به دکور نداریم و بدن بازیگر یا بازیگران می‌تواند تصویر دکور را به مخاطب انتقال دهد. برای نمونه می‌توان به ساخته‌شدنِ تصویرهای قلب، پرنده، کتاب و خانه اشاره کرد.
در رابطه با ماسکه‌کردن‌ها، در این نمایش، هم ماسکه‌های درست دیده شد، هم غلط. قسمت‌هایی که در ساخت تصویر همگانی یا در انتقال معنایی همگانی، بازیگران در میزانسنِ داده‌شده یکدیگر را ماسکه می‌کردند، نه‌تنها ایرادی نداشت بلکه درست هم بود؛ صحنه‌هایی از قبیل ساخت خانه، بچه‌های حاضر در کلاس درس و راهروی خانه از این نوع‌اند. اما بخش‌هایی که بازیگرِ ادامه‌دهندۀ ماجرا خودش را به تنهایی می‌پوشاند، ماسکه‌هایی اشتباه رخ می‌دهد؛ برای مثال صحنۀ ایستاییِ معلم و حرف‌زدنش با سوفیا، ماسکه‌کردن میمون با رفتن به پشت شخصیتی دیگر، یا نحوۀ حرکت ینچنا برای رفتن پشت کنت (در صحنۀ محل اقامت کنت_ با حرکتش جلوی کنت، او را ماسکه می‌کند) از این دسته‌اند.
از نقاط مشهود ضعف کار، می‌توان به افتادن ریتم و همچنین تمپو در چندجای آن اشاره کرد. بخش کلیسا و ازدواج‌کردن معلم و سوفیا، ورود معلم به خانۀ دکتر زابریسکی و صحنۀ برخورد کنت و معلم به‌شدت ریتم کار افت می‌کند و ممکن است تماشاگر عادی را از دیدن، پس بزند. از دیگر نقاط ضعف کار، پایین‌بودن انرژی، نداشتن رهایی و حرفه‌ای‌نبودن بازیگران است. بازیگران روی صحنه با کارهای اضافی (اعم از تمرکزکشیدن یا بداهه‌پردازی‌های بی‌مورد) و گهگاهی خارج‌شدن از نقش، مخاطب را از فضای اجرایی دور می‌کنند. اگرچه کارگردانِ «کله‌پوک‌ها» به‌طور مناسبی میزانسن‌ها را چیده است، اما گاهی بازیگران یا از میزانسن عقب می‌افتند، یا تناسب آن را روی صحنه رعایت نمی‌کنند که موجب آشفتگیِ برخی تصویرها شده و در تماشاگر القای ناهماهنگی می‌کند.
در پایان، می‌توان گفت که اجرای این نمایش کمدی، با استفاده از آموزه‌های «لوکوک»، کاری بسیار دشوار است؛ مشهود است گروه اجرایی تمام تلاش خود را در این زمینه انجام داده است؛ تلاشی که از نظر نگارنده بهتر بود با تمرین‌های بیشتری در معرض نگاه تماشاگر قرار می‌گرفت. «کله‌پوک‌ها» از متن‌هایی است که در کنارِ خنداندن، اندیشه و دغدغه‌ای نیز به همراه خود به مخاطب انتقال می‌دهد و در نهایت می‌توان این اجرا را اجرایی شریف و متوسط نامید.

مهران عشریه
آذرماه 1397