در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال سارا تیموری پور | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 20:41:11
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
sara tp (sara_2006tp)
درباره نمایش هملت i

یک قانون نانوشته ای هست که میگه : کافه و تئاتر باید با هم باشن! یعنی یا قبل اجرا یا بعد اجرا(بعدش بهتره!) حتما باید روی یک صندلی چوبی بشینی و با افکار خودت یه خورده کلنجار بری... مخصوصا اگر کاگردان کار تصمیم گرفته باشه حسابی داستان رو بپیچونه!!!

و اما هملت ,
.
.
هملت ... دیدن ادامه ›› که بود؟
یک شاهزاده ی عاشق که به رازهای زشت و پندارهای کثیف آدم های اطرافش پی میبره و با واکنش های حساب نشده و بدون فکر خودش تمام آدم های خوب و بد داستان را به کام مرگ میبره....
اما در دنیای امروز, هملت همچنان همان شاهزاده ی جوان و خوش چهره و عاشق باقی میمونه؟

هملت ِامروز ,
دو مرد بود و یک زن
با احساساتی گاهاً
مثل حسادت و دلنگرانی ها و وسواس های یک دختر بالغ
مثل شلختگی و بی توجهی یک مرد خسته
یا مثل جسارت و توجه و جرعت یک جوان پر از مشغله

هر تکه از هملت داشت یه تکه از آشفتگی دنیایش را جمع میکرد...

گوشه ای از رخت و لباس های گذشته , آن لباسی که در تولد به تن داشت, آن که در سوگواری پوشیده بود, شاید آن کلاهی که چند روز قبل در کافه روی دسته صندلی جا گذاشته بود... راستی آنجا چه کسی همراهی اش میکرد؟

کتاب ها را هم توی جعبه میکردند... رمان های قدیمی , تاریخی , عاشقانه... فکر کنم حتی هنووز به یاد داشت آن کتاب جلد خاکستری را چه کسی به او هدیه داده.

و همه ی ظروف شیشه ای و چینی هم باید بسته بندی میشدند, تمیز یا کثیف, نو یا استفاده نشده مهم نیست فقط رود تر میز را خلوت کنید...داشت برای جشن خوراک آماده میکرد یا مراسمی پر از غریبه های سیاه پوش که همه را رها کرد و گوشی تلفن را برداشت؟ منتظر که بود؟!

هملت دیگر شاهزاده نیست! جوانی عادیست با همه ی دلمشغولی ها و غم های کهنه که بیانشان در دنیایی چنین مدرن تنها نشان همان مرگ خاموش و فراگیر جامعه ی مدرن است... افسردگی!
هملت خاطرات و اتفاقات خوب و بد را به چالش نمیکشد , از آدم های خوب کمک نمیگیرد , آدم های بد را نمیکشد... تنها همه را میکند توی جعبه های مقوایی و میچیند گوشه دنیایش ...
دنیایش میشود قبرستانی پر از قبر های ناشناس, و بعد تمام باقی مانده های به درد بخور همان دنیای نیمه خالی را هم میکند یک جسم بدون تابوت و قبر که نه در بین مرده ها جا دارد و نه زنده ها!

اگر چه که پایان بندی ضعیف و متنِ بیش از حد ِنیاز سنگین تا حدی شیرینی یک اجرای کامل را از بین میبرد اما همچنان دلنشین و دوست داشتنی بود و ارزش تجربه ی معلق ماندن بین دنیای کلاسیک و مدرن را داشت!