و اما نمایش عشق لرزه
1. این نمایش رو روز پنج شنبه گذشته دیدم. چند روزی زمان لازم بود تا اون چیزی رو که دیده بودم بیشتر در ذهنم تجزیه و تحلیل کنم. نه این که حرف نمایش حرف غامض و غیر قابل فهمی باشه. می خواستم کلامم خالی از بی انصافی باشه. از همین جمله ی آخر میشه درک کرد که من نمایش رو نپسندیدم. بخشی از این نپسندیدن به متن بر می گرده، قسمت عمده اش به کلیت کارگردانی، و بخشی هم به بازی بازیگران. به هر حال هیچ نمایشی رو نباید به طور مطلق بد دونست مگر این که واقعا از همه لحاظ بد باشه و این نمایش از همه لحاظ بد نبود.
2. اریک مانوئل اشمیت در ایران ناشناخته نیست. فکر می کنم برخورد اکثر ایرانی ها با او مربوط به نمایش خرده جنایت های زن و شوهری باشه. به هر حال اشمیت اغلب دغدغه ی روابط انسانی داره و در این دغدغه کاملا بدون مرز برخورد می کنه. به طور مثال اگر کوندرا رو تمام و کمال نماینده ی نویسنده ای کاملا وطن گرا و دارای دغدغه های وطنی مشخص بدونیم (تقریبا تمام آثار مهم کوندرا بی استثنا حدیث نفس خود او و اطرافیانش هستند، یعنی مهاجرینی که از چک راهی دیگر کشور ها شدند و حالا در بستر فرهنگی تازه به دنبال تعامل با دنیای اطرافشون هستند) اشمیت فردی کاملا جهان وطنی محسوب میشه. رومانیایی داستان او می تونه هر ملیتی داشته باشه. در نمایشنامه ی ده فرزند هرگز نداشته خانم مینگ به سراغ چین میره و تجربه ای دیگر از مواجهه اش با شرق رو در گل های قرآن می بینیم. به هر حال همیشه این عنصر جهان وطنی با او هست. من متاسفانه متن اصلی این نمایشنامه رو نخوندم و نمی دونم ایراداتی که می گیرم به اشمیت بر میگرده یا بازنویسی تیم
... دیدن ادامه ››
محترم نمایش، اما اساسی ترین مشکل این داستان عدم توجیه پذیری سلسله وقایع یا عدم وجود توضیح برای اون هاست. از این جا به بعد ممکنه بخشی از داستان لو بره و کسانی که مایل به دیدن کار هستند لطفا از خوندن این بخش خودداری کنند. پسری دختری رو میخواد، دختر در پیش کشیدن با پا و پس زدن با دست ناشیه، بنابراین پسر رو از خود می رونه و برای جذب پسر نقشه ای احمقانه می کشه، و با آوردن یک روسپی به زندگی پسر، میخواد به نحوی غیر قابل توجیه و غیر معقول اون رو به سمت خودش بکشونه، طبعا پسر که نشانه های هوسبازی اون رو در داستان تا حدودی میشه حس کرد بدون دونستن پیشینه ی زن دوم جذب او میشه، دست آخر هم که گره ها باز میشن دختر پسر رو از دست داده. در این میان علاقه ی مادر به پسر هم وجود داره. پسر در این داستان یک کلیشه ی ساده از یک دن ژوانه که این بار خودش در کوزه افتاده و فریب زنان رو خورده. دختر شخصیت لنگ در هوایی که فاقد هر گونه منطق داستانی در رفتارشه و کلا در یک جنون به سر می بره، روسپی هم که صرفا یک نماد اغوا گر بدون شخصیت پردازی. یعنی ما با دو تیپ رو برو هستیم و دختر اصلی در این داستان نه کارکرد های تیپ رو داره نه فرصتی برای شخصیت سازی. ممنون میشم دوستان دست اندر کار نمایش بفرمایند این ملغمه کار خود اشمیت بوده یا نویسنده؟ د تبلیغات نوشته اید بر اساس نمایشنامه ی اشمیت. بهتر این بود که نام بازنویس ذکر بشه و ما هم بدونیم که دقیقا با یک متن اشمیت روبرو هستیم یا یک دیدگاه از متن اشمیت.
2. در مورد کارگردانی، من کاملا متوجه محدودیت های کار در سالنی مثل کارگاه نمایش باران هستم. اما فکر نمی کنم کارگاه باران در مواردی هم چون صحنه گردانی یا تایم نمایش یا انتخاب متن تاثیری بر گروه گذاشته باشه یا چیزی رو تحمیل کرده باشه. واضحه که زمان نمایش امکان پرداخت کامل داستان و ایجاد فضا رو گرفته. محدودیت زمان به حدیه که در بخشی از نمایش ما فقط گردش سریع و ورود و خروج کاراکتر ها رو به بهانه هایی مثل رفتن به طبقه ی بالا یا تعویض فرضی فضا و لوکیشن می بینیم. این سرعت در جابجایی ها بدون این که حداقل با کمک نور یا یک موسیقی هر چند کوتاه به سبک نمایش های رادیویی فضا شکسته بشه من رو یاد برنامه های اجرای تردستی میندازه که در اون سرعت عمل حرف اول رو می زنه و تعمدا فرصت فکر و تغییر فضا از مخاطب گرفته میشه. تقلیل مفهوم خانه به یک تختخواب (به ویژه در مورد روسپی) و این که فضا عینا برابر با خانه ی دختر هست، دیدگاه خطرناکیه. در مورد روسپی شاید بشه گفت خانه اش تا سر حد تختخواب معنا پیدا می کنه اما همین برابر انگاری با دختر دام خطرناکیه که شخصیت یک کاراکتر نمایش رو کاملا ویران می کنه. روسپی به حکم کلیشه ای که در مورد روسپیان وجود داره آدامس می خوره، و این آدامس جویدن تنها زمانی اتفاق می افته که دختر هم داره با اون به سرعت آدامس می جوه و در مورد نقشه ای که برای پسر کشیده اند حرف می زنند. باز هم خدا رو شکر که مثل صدا و سیما و برخی فیلم های سینمایی از سیگار کشیدن برای نشان دادن خراب بودن دختر استفاده نشد! استفاده از این المان های دم دستی برازنده ی شما نیست دوستان. روسپیان یا آدم بد ها حتما نباید نشانه ای داشته باشند.
3. دست آخر در مورد بازی ها، بازی پسر جوان یعنی آقای کوشکی با کمال احترام چیز تازه ای نداشت. به نظرم فرصت کافی برای ایجاد ویژگی در نقش نداشتند و به یک اجرای سردستی از یک دون ژوان پولدار بسنده کردند. بازی نقش روسپی هم چیز تازه ای نداشت. ایشون هم گویا فرصتی برای پرورش نقش نداشتند. به هر حال اغوا گری چندان سخت نیست ولی این که نقشی صاحب کاراکتر خاص خودش بشه کاریه که نیازمند تلاش بازیگر و کارگردان در کنار همدیگه است. بازیگر نقش دختر هم فقط اندکی بهتر از دو دوست دیگر بودند اما جا داره از بازی سکانس آخر بازیگر نقش مادر تشکر کنم که اگر نبود این کار به کلی از دست رفته بود. لحظاتی در بازی ایشون وجود داره که نشون میده ایشون تسلیم کلیشه ی رایج پیرزن عاشق پسر های جوان و خوش بر و رو نشدند و تا حدی شخصیت سازی کردند. یک نمونه معروف از کلیشه پیرزن های عاشق پسر های جوان رو می تونید در فیلم ممل امریکایی و در نقش مرحوم حمیده خیر آبادی به خوبی به یاد بیارید. اما این جا ایشون نخواستند صرفا یک کپی از یک کلیشه ی قدیمی باشند. بابت تلاشی که برای اجرای این نقش کردند از ایشون تشکر می کنم.
دست آخر این که بدی های کار از دید من به محاسنش می چربید. امیدوارم کار بعدی گروه رو بیش از این دوست داشته باشم. ممنون از تلاش و سعی همه بچه های گروه تمس.