«شب شک»... بگم؟ بگم؟!؟
تئاتر بود، نبود؟
چه اهمیتی داره اصاً؟!؟
من واقعاً خوشم اومد و دوسشون داشتم، همهشونو، همهچیزشو.
من نمیدونم «چقدر»
... دیدن ادامه ››
به «چه متن» یا خط داستانی وفادار بودن، اما این اجرا انقد تیکههای خوب داشت که من از همونام که احتمالاً در موردم خواهند نوشت: یه خانمی ردیف اول بود که ما نمیدونیم به چی اینجور میخندید!
اگه ردیف اول نبودم شاید بعضی/خیلی از دیالوگها رو نمیشنیدم، یعنی اگه جا داشت میگفتم آقا ولوم رو یهکم ببرید بالا! (فک میکنم میگفتم هم چیزی نمیشد و با یه بداههپردازی حل میشد!)؛ اما حس میکنم بقیهی سالن میشنیدن، چون میخندیدن با من، بیمن، چه اهمیتی داره اصاً؟!؟
ببینید، این حجم از بیخیالی و رهایی (کلمات مؤدبانهشون اینان) برای من جذاب بود. این حجم از سرخوشی، این حجم از نمیدونم، به هیچی اهمیت ندادن جز حس و حال خودم در اون لحظات. این حجم از خود بودن و نشون دادنش بدون شاید حتی اینکه فک کنم یه جمعیتی نشستن به تماشای من و قراره چطور قضاوتم کنن.
(این پاراگراف در مورد بازیگرای نمایش بود?)
من چیزی رو تجربه کردم که تا الان تجربه نکرده بودم. همین!
*نشستم دم شهرزاد دارم اینا رو درست بعد از دیدن این نمایش مینویسم که حسش همونطوری باشه که من تو اون سالن حس کردم.
*بعداً-اضافه-شده:
الان بهنظرم رسید که اضافه کنم فیلم «Team America: World Police» محصول ۲۰۰۴ از سازندگان سریال «South Park» رو دیدید؟ این گروه و اجرا تجسم اون فیلمه بودن واس من!