در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال تانیا | درباره نمایش حیاط(ت) ناتمام خانه ورنوسفادرانی
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 16:57:10
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
خب، نمی‌خواید این نمایش رو ببینید؟
چی بگم؟ شاید عاشقش شُدیدا، شایدم کاملاً برعکس. اما دیدنش خوبه، واقعاً خوبه، خوب خوب یا بد خوب...
برای من، حسی که موند، خوب خوب خوب بود.

تقلب دوستانه:
۱. این یه نمایش محیطی مونولوگ‌طوره.
۲.اگه مث من کمردرد مزمن دارید، اون قسمت اول رو بشینید؛ چون همون‌طور که در خلاصه‌ی نمایش اومده، بقیه‌ی نمایشو قراره واقعاً راه برید یا بایستید.

?از اینجا به‌بعد شاید خطر «اسپویل»?

اتفاقاً با اینکه کلی حرف تو ذهنمه، نمی‌خوام چیز زیادی بگم و از جزئیات بنویسم. چراشم نمی‌دونم!
چون ... دیدن ادامه ›› قسمتی از بازی بودم؟
چون بازیگر خانم تو چشمام نگاه می‌کردن و گاهی داستانشونو فقط برای «من» تعریف می‌کردن؟
چون از شدت نزدیک و ملموس بودن بازی‌ها می‌خواستم آروم بزنم پشتشون و بگم می‌فهمم، آره، نه، چرا؟ اِ!
چون با اینکه با مسأله‌ی به دنیا آوردن کودک، بیس اصلی داستان، مشکل فسلفی دارم، واقعاً می‌فهمیدم چی می‌گن؟
چون کل نمایش برام به‌نوعی تداعی‌کننده‌ی دو تا از کاراکترهای دوست‌داشتنی (و فراتر از دوست‌داشتنی، پرستیدنی مثلاً) در زندگیم بود؟ («هانس»، کتاب «عقاید یک دلقک» از «هاینریش بل» / «ماتیو»، کتاب «سن عقل» از «سارتر»).
چون به تک‌تک اتاق‌ها سرک کشیدم و تونستم طراحی صحنه‌‌ رو لمس کنم؟ اجزای صحنه‌ای که راوی روایت می‌کرد.
چون تجربه‌ی کاملاً جدیدی در فضایی کاملاً جدید (و خوفناک) داشتم؟
نمی‌دونم...

انقدو می‌دونم که آخر نمایش حس می‌کردم:
«در دل من چیزی است، مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح
و چنان بی‌تابم، که دلم می‌خواهد
بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه.
دورها آوایی است، که مرا می‌خواند...»


پ.ن: این تکنیک صحبت هم‌زمان یا حتی تکرار جملات همسان به مدت طولانی (مثل نمایش «بچه»)، برای شخص من حساسیت‌زاست؛ یعنی فقط روانم نه، تک‌تک سلول‌های مغزیم اذیت می‌شن رسماً!
این نمایش، محک خوبی بود برای آزمایش میزان تحمل من در این مبحث و جایزه‌مو با لمس تجربیات بعدی نمایش گرفتم.
متن احساسی و خوبی نوشتید بعد از کنسلی شنبه امیدوارم بتونم ببینمش
۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۱
رضا سعیدی ورنوسفادرانی
چرا باید به کم کردن زمان نمایش فکر می‌کردم؟ صرفا برای خوشامد تماشاگر و جذب مخاطب؟ درصد کمی از تماشاگر‌ها خسته می‌شدن که حق داشتن… ولی داستان درباره همین کسالت و کرختی بود. مطمئنا کوتاه‌تر کردن ...
شمشیر از رو بستی برامون آقای سعیدی ... ?
جذبِ مخاطب واقعا براتون اهمیتی نداره ؟ مگر نه اینکه تئاتر با حضورِ مخاطب معنا می‌گیره ؟ حالا اگر منظورتون اینه که فقط براتون مخاطبی اهمیت داره که به‌به و چه‌چه کنه که بحثِ دیگریست
نظر مخالف رو تاب بیاریم
البته که بنده از نمایشِ شما حسِ بدی نداشتم ولی نظرم هم در مورد تایم عرض کردم
شایدم من درکِ پایینی ازش داشتم
ممنون از پاسختون ?
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۱
مهرنوش مومنی
شمشیر از رو بستی برامون آقای سعیدی ... ? جذبِ مخاطب واقعا براتون اهمیتی نداره ؟ مگر نه اینکه تئاتر با حضورِ مخاطب معنا می‌گیره ؟ حالا اگر منظورتون اینه که فقط براتون مخاطبی اهمیت داره که به‌به ...
نه اتفاقا نظرتون درست بود و اگر تایم نمایش کمتر می‌شد کار جذاب‌تر می‌شد و درک‌تون هم بالاست، ولی این جمله که تئاتر با مخاطب معنا پیدا می‌کنه خیلی جمله کاملی نیست. مخاطب معلومه که مهمه و اگه نباشه تئاتری هم وجود نداره ولی تئاتر همه دغدغه‌اش نباید رضایت مخاطب باشه. یعنی حداقل من در این اجرا ( صرفا این اجرا) قصدم این نبود که کاملا مطابق میل تماشاگرام جلو برم.
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید