یک ساعت اول که چیز خاصی نداشت دیالوگ کتابی با فارسی گرگانی نیشابوری بود شبیه وضعیت مادران شهید جنگ بود که مرگ فرزندشان که بدون جنازه بهشون اعلام میشد را باور نمیکردند و مثل بوی پیراهن یوسف فیلم، آخرش همچون امید روشنایی می آید ولی نیم ساعت آخرش همون سبک بیضایی بودکه خوب بود.
اوایل دهه هفتاد اینجور بود سربزنگاه عروسی یا یکی میمرد یا شهید می اومد عروسی زوجها ماهها و گاهی چند سال مدام عقب می افتاد خیلی هم تا سال مرده را نگیرند پایبند بودند.
کارگردانی بازیگران لوکیشن خوب بود ولی تدوین زیاد خوب نبود نقش عروس و داماد هم ضعیف بودند