خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی جانسوز.
هر طرف می سوزد این آتش،
پرده ها و فرشها را ، تارشان با پود.
من به هر سو می دوم گریان،
در لهیب آتش پر دود؛
وز میان خنده هایم تلخ،
و خروش گریه ام ناشاد،
از دورن خسته ی سوزان،
می
... دیدن ادامه ››
کنم فریاد ، ای فریاد ! ی فریاد!
خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی بی رحم.
همچنان می سوزد این آتش ،
نقشهایی را که من بستم به خون دل،
بر سر و چشم در و دیوار ،
در شب رسوای بی ساحل.
وای بر من ، سوزد و سوزد
غنچه هایی را که پروردم به دشواری،
در دهان گود گلدانها ،
روزهای سخت بیماری.
از فراز بامهاشان ، شاد ،
دشمنانم موذیانه خنده های فتحشان بر لب،
بر من آتش به جان ناظر .
تا سحرگاهان ، که می داند، که بود من شود نابود.
خفته اند این مهربان همسایگانم شاد در بستر،
صبح از من مانده بر جا مشت خکستر ؛
وای ، ایا هیچ سر بر می کنند از خواب،
مهربان همسایگانم از پی امداد ؟
سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد .
می کنم فریاد ، ای فریاد ! ای فریاد!
.
.
.
.