از سری نامههای عاشقانه من به همسرم( شماره هشتم)
ای عشق همه بهانه از توست...
چه می دانی دلتنگی چیست، چه می دانی با چه دل دردی به درد خود میپیچم و در تک تک لحظههای زندگیام مجنون وار تو را میجویم. عجیب است این حس فوران کرده در وجودم. افسوس میخورم که این همه در دوری از تو تب دارم.
میدانی، تو که نیستی دنیا تاریک است و بی جلوه. این است که دل طلب جام جم از تو دارد و بس. اما معشوقه زیبا و بیمانند من. ای هستی بخش تمام بودنم و وجود دهنده وجوه تاریک قلب من. یاری دهنده من در مسیر زندگی بی تو تاب بودن نیست مرا. افسوس که ترسم این است که حال پرشور و شرر من گاهی خستهات کند و کم حوصله شوی از من، ولی این نه دست من است که آتشی ست زبانه کشیده از قلبم. آتشی که نه تنها مرا، بل تمام هستیام را در چنبرهای داغ و بیمانند میبلعد.
آری این همه که من در پی تو باشم و هستم و این همه که من دغدغه تو را در وجودم دارم گهگاه دلیلی میشود بر ناآرامی و خروشم. حس تب و تاب و تپش قلبم. و گاه نیز آزارم به تو میرسد و با آنکه از گل نازکتری نباید بر کرانه زیبای نامت همراه کنم، گاه قلب زیبایت را دردمند میکنم که مستحق بخشش تو نباشم هم، تو میبخشی واین عشق بینهایت است که امید زندگی به من
... دیدن ادامه ››
اعطا میکند.
خوشا همه عمر در کنارت بودن. امیدم است روزی روزگاری نه چندان دور و گم بتوانیم در اثر تکمیل وجود یکدیگر و این به هم آمیختگی روزهایی پرتر از شادی و ثروت رقم بزنیم و کودکانمان را زیر پر و بال عشقی بیکران پرورش دهیم و به آیندهای درخشان برسانیم.
آنکه هر لحظه در تب عشق تو جاودان میسوزد.
(باور کن با عشق توست که رنج مجنون را در طلب وصال لیلی درک میکنم)