گفتم : "هنوز مستِ شبِ گذشته ام. تو عجب شرابی هستی"
خیلی دلم می خواست بدانم که چه احساسی دارد. وقتی مرا بوسید دیگر چشم هاش را نبست تا تاثیر بوسه را در صورتم نگاه کند. بدجنسی کرده بود. اگر از من می پرسید خودم می گفتم چه احساسی دارم.
گفت : " چه بویِ خوبی می دهی "
گفتم : "تویِ یقه ام گل یاس میریزم"
نفسش بویِ باد میداد ، بویِ باران. خنک بود و دهانش بویِ چوب می داد و من یکباره میانِ دست هاش شعله ور شدم
(سمفونی مردگان - عباس معروفی)