یک نمایش بد! یک اقتباس بد! هیچ نشان پرداختهای از شخصیت کاستلیو یا کالون یا میشل سروه ارائه نمیشود. در یکی از مسخرهترین قسمتها، کاستلیو تحت تأثیر الهام غیبی قرار میگیرد اما آنقدر شخصیت او نپرداخته است که این الهام مانند اتفاقی تصادفی در متن داستان به نظر میرسد. در کل نمایش همه در حال داد زدن دربارهی اموری هستند که میتوانستند با زبانی روشنتر و آرامتر دربارهشان حرف بزنند تا بیننده را به تأمل برانگیزند. حرفها همه فرعی است و اختلافهای اساسی کالون و کاستلیو زیر انبوهی از حرفهای تکراری و حاشیهای مدفون و ناپیدا است. حرفهای پدران کلیسای پروتستان آنقدر سخیف و مسخره است که آدم میماند که چرا نهضت اصلاح دینی یا روشنگری اساساً مهم بودهاند. از میشل سروه هم حتی چیز زیادی دستگیرمان نمیشود چون اولاً، دائم در حال فریاد زدن است و ثانیاً، ادعای اصلی او در مخالفت با کالون و حکومت او طرح نمیشود. دادگاه او قضاتی آنقدر بیمنطق و نفهم دارد که نویسنده اصلاً لازم نمیبیند مسائلی جدی را در آن طرح کند. فکر میکنم «سقراط» هم کار حمیدرضا نعیمی بود. من دربارهی آن هم نوشتم که چه مشکلاتی داشت و حالا دیگر بعید میدانم که دیگر کاری را از او یا به نویسندگی او ببینم. به نظرم در انتخاب موضوع استاد است اما هرگز مهارت پرداخت شایستهی موضوع را ندارد.