در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال امیرحسین خداپرست | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 20:54:22
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
ایده ی خوبی است. سؤال اینکه چه مقدار آمادگی برای کوهپیمایی لازمه؟ برنامه سنگین محسوب می شه؟
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
واقعاً خوشحال ام که این نمایش را دیدم. در میانه‌ی نمایش داشتم فکر می کردم که ممکن است کار کلیشه شود ولی خوشبختانه فکرم اشتباه بود و کار به سمت بسیار خوبی پیش رفت. فرم نمایش خیلی خوب در خدمت اندیشه‌ی نهفته در آن بود و ضمن داشتن مایه‌هایی از طنز، نشان دهنده ی یک کار سخت و حساس بود. من فکر می‌کنم همه‌ی بازیگران خیلی خوب از پس کار برآمدند و انصافاً کار از حیث متن و اجرا در سطح بالایی قرار داشت. قطعاً خانواده نمادی بود از اجتماع‌های مدنی در سطح گسترده‌تر. اما من فکر می‌کنم کل کار را می‌توان در قالب گونه‌ای هرمنوتیک فهمید که بر فاصله‌ی همیشه و همواره‌ی ما، به عنوان موجوداتی واجد زبان، عمل و عاطفه، با واقعیت تأکید می‌کرد. من از دیدن این کار واقعاً لذت بردم و جداً بابت اجرای آن به آقای مساوات، بازیگران و دست اندرکاران آن تبریک می‌گویم.
داستان خوب با اجرای هنرمندانه! من شیوه‌ی روایت و اجرا را بسیار پسندیدم. به نظرم اجرای آن سبک روایت بسیار دشوار بود برای همه‌ی بازیگران اما تقریباً همگی خوب بودند، به‌ویژه حمیدرضا آذرنگ که بازی‌اش درخشان بود. نمایش ما را می‌برد به زندگی رو به اتمام فروشنده‌ای که دارد با مرور زندگی‌اش در ذهن، می‌فهمد که تأثیر زندگی او برای سرنوشت خود، همسر و فرزندانش چه بوده. دارد امکان‌های مختلف و انتخاب‌های خودش را می‌بیند و می‌سنجد و با همین فکرها رو به مرگی می‌رود که از پسِ این افکار، دیگر گریزناپذیر به نظر می‌رسد. من فکر می‌کنم ریتم نمایش گاهی اندکی کند بود ولی دیدن آن جداً لذت‌بخش است و قابل توصیه.
یک نمایش بد! یک اقتباس بد! هیچ نشان پرداخته‌ای از شخصیت کاستلیو یا کالون یا میشل سروه ارائه نمی‌شود. در یکی از مسخره‌ترین قسمت‌ها، کاستلیو تحت تأثیر الهام غیبی قرار می‌گیرد اما آن‌قدر شخصیت او نپرداخته است که این الهام مانند اتفاقی تصادفی در متن داستان به نظر می‌رسد. در کل نمایش همه در حال داد زدن درباره‌ی اموری هستند که می‌توانستند با زبانی روشن‌تر و آرام‌تر درباره‌شان حرف بزنند تا بیننده را به تأمل برانگیزند. حرف‌ها همه فرعی است و اختلاف‌های اساسی کالون و کاستلیو زیر انبوهی از حرف‌های تکراری و حاشیه‌ای مدفون و ناپیدا است. حرف‌های پدران کلیسای پروتستان آن‌قدر سخیف و مسخره است که آدم می‌ماند که چرا نهضت اصلاح دینی یا روشنگری اساساً مهم بوده‌اند. از میشل سروه هم حتی چیز زیادی دستگیرمان نمی‌شود چون اولاً، دائم در حال فریاد زدن است و ثانیاً، ادعای اصلی او در مخالفت با کالون و حکومت او طرح نمی‌شود. دادگاه او قضاتی آن‌قدر بی‌منطق و نفهم دارد که نویسنده اصلاً لازم نمی‌بیند مسائلی جدی را در آن طرح کند. فکر می‌کنم «سقراط» هم کار حمیدرضا نعیمی بود. من درباره‌ی آن هم نوشتم که چه مشکلاتی داشت و حالا دیگر بعید می‌دانم که دیگر کاری را از او یا به نویسندگی او ببینم. به نظرم در انتخاب موضوع استاد است اما هرگز مهارت پرداخت شایسته‌ی موضوع را ندارد.
جناب خداپرست ممنون از اینکه به دیدن نمایش امدین.اما ذکر چند نکته درباره ی نوشته شما لازم بود که بنویسم. انچه شما نوشته اید نشان از دانشی است که در زمینه ی فلسفه دارید. چه مقدار را نمی دانم اما چون نمایش با دانش شما همسان نیست پس غلط است. فکر نمی کنی نوشته شما به این صورت که هیچ منطق استدلالی ندارد. و قطعن میبایست ساعت ها در بارهی آن چه که فکر می کنید صحیح است صحبت کنید در این مقال کوتاه نمی گنجد و شما در این نوشته خود ماننند همان کشیشان دادگاه سروه که نمی خواهند هیچ نظری را جز داشت خودشان بپذیرند عمل کرده اید. نمایش فلسفه تنها نیست تارخ نگاری نیست . و نشاندادن تمامی وقایع و شرایط و حالات شخصیت ها نیست . بلکه در این اثر نه خواسته شده است که داستان کفته شود و نه روانشناسی شخصیتی و عل و انگیزه های رفتاری را تنها بیان کند . پس سهم تماشاگر و آگاهی او و جستجویش برای دانستن به کجا می رود. پس از این کار است که او [ تماشاگر ] به سراغ شما می آید و از شما دربارهی آنچه بوده و فلسفه اش سوال می کند. با عرض پوزش از شما اگر از شیوه ارائه موضوع و اجرا خوشتان نیامده آیا دلیل بر غلط بئدن آن است یا با داشته های شما برابر نیست و یا شما هنوز به آن دست نیافته اید. شما در نوشته خود باغیض دست به قلم برده اید و همان خوشونتی را به کار برده اید که نقض حرف خودتان است در نوشته تان اینکه می توان خیلی روشن و آرام تر درباره شان به گفتگو نشست . در اصل من می خواهم از شما بیاموزم اما شما جز ... چیزی ارائه نمیدهید. باز هم ممنون
۰۵ دی ۱۳۹۳
آقای حسام منظور
من به کسی توهین نکرده ام؛ نظرم را درباره ی نمایش گفته ام. فکر می کنم نحوه ی نظر دادن شما به خوبی نشان می دهد که چه کسی را باید به توهین کردن متهم کرد. خدا را شکر، از کسانی نیستم که در مقابل اتهام بی سوادی و کم دانشی و عادت به تماشای فیلم ها و نمایش های سخیف، شروع به فضل فروشی کنم. فقط به شما توصیه می کنم که کمی مؤدب تر و متواضع تر باشید. پول نمایش را هم بگذارید در جیبتان که لنگ نمانید.
۰۸ دی ۱۳۹۳
در مورد سرسری بودن بخش عمده ای از نمایش، به ویژه در آنچه به کاستلیو مربوط بود، کاملاً با آقای صدرنژاد موافق ام.
ضمناً، جناب عابدین زاده ی عزیز، از شما دلگیر نشدم ولی امیدوارم سر سوزنی هم فکر کنید که دیگران هم مطالعات سطحی از آن دست دارند که بتوانند یک تئاتر را ببینند و نقد کنند. گیرم که حرف من در حد نظر باشد، شما پاسخی قانع کننده به آن داده اید یا صرفاً گوینده را به بی سوادی متهم کرده اید؟ واقعاً در مورد شخصیت پردازی کاستلیو چه می گویید؟ فکر می کنید ما وجوه شخصیت او را به خوبی متوجه شدیم؟ اینکه آقای فلانی و بهمانی از این نمایش خوششان آمده برای تحسین آن کافی است؟ فکر نمی کنید با این طرز تلقی شما حکایت ما حکایت «لباس پادشاه» شود که همه به تقلید از هم تحسینش می کردند؟
۰۸ دی ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نمایش نسبتاً خوبی بود. بازی هر دو بازیگر خوب بود و طراحی خلاقانه ی صحنه فضای خوبی به نمایش می داد. ایده ی نمایش به نظرم قدری بیش از اندازه گسسته بود اما احساس درونی شوایک خیلی خوب منتقل می شد، این احساس بیگانگی از جهانی جنگ زده و جامعه ای گرفتار استبداد که شایعه ساز، آدم کش پرور و برانگیزاننده ی تزویر و ریاکاری است. شوایک این بیگانگی را حس می کند وقتی می بیند که سگ هایش حتی، شاید ناخواسته، قربانی شده اند تا رفع گرسنگی محرومان کنند چون جهان به خودی خود محرومیت ها را از بین نمی برد. از آن طرف، مادرش قربانی قساوتی شده است که ابتدا قرار بود مایه ی آرامش و رفع تنهایی باشد. ضربه ی نهایی به شوایک آنجا وارد آمد که دید جنگ نه به خواسته ی او آغاز شد و نه به خواسته ی او پایان یافت. همه چیز بیش از حد مسخره و پیش پاافتاده بود (حتی آغاز جنگ) اما نتیجه واقعی است: درد و رنج و نهایتاً، نابودی زندگی های بسیار.
وضعیت سالن افتضاح بود و گروه اجراکننده، به نظرم، نباید این مسئله را نادیده بگیرند. من بعد از 10 دقیقه کمردرد و پادرد گرفتم چون نه می شد جای پا را تغییر داد و بهتر نشست و نه می شد به عقب تکیه داد. مسئولان سالن با خودشان فکر نمی کنند که اگر کسی خواست از انتهای سالن بلند شود و به هر دلیل، مثلاً بدحالی، از سالن خارج شود، چگونه می تواند این کار را بکند؟ به علاوه، نمی دانم چه اصراری بوده است که با این وضعیت محل نشستن مخاطبان، بلیت های بیشتری هم فروخته شود. این دردی است که همه ی سالن های تئاتر را دارد فرامی گیرد و تعجبم این است که فروش بیش از ظرفیت بلیت که متضمن نادیده گرفتن حقوق و آسایش مخاطب است، برای قشر هنرمند و اهل فرهنگ هم ناپسند به نظر نمی رسد. گویا پای پول و شهرت که به میان بیاید، فرهنگی و غیرفرهنگی یکی اند! بشخصه دیگر هیچ وقت برای دیدن تئاتر به این سالن نمی آیم.
مریم عظیمی و نوید فیاض این را خواندند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یک داستان خوب با ایده ها و مفاهیمی در پس زمینه. ایده ها هرگز جا را برای طرح مناسب داستان تنگ نکرده‌اند. داستان دو شخصیت حاضردرصحنه بیشتر ندارد اما شخصیت های نادیده‌ای را معرفی می‌کند که بر چگونگی امور حضوری مؤثر، و نه تحمیلی، دارند. نمایش را می‌توان از منظر هر یک از دو شخصیت نگاه کرد و لذت برد. بازی‌ها عالی نبودند اما به‌قوت این حس را منتقل می‌کردند که هر دو بازیگر تلاش خود را برای بازی بهتر می‌کنند. حتی در برخی صحنه‌ها، بازی نسیم افشارپور درخشان به نظر می‌آمد. در مجموع، کار خوبی بود. امیدوارم کارهای بعدی گروه بهتر و موفق‌تر باشد.
سقراط شخصیتی است که برای اجرای کار نمایشی قابلیت زیادی دارد اما این «سقراط» به نظرم تا حدی ایده ی اصلی اش را ضایع کرد. یکی از مهم ترین وجوه شخصیت سقراط، یعنی آنچه با عنوان «طنز سقراطی» می شناسیم که رسالتش بیان جهل پنهان در عالم نمایان گزافه گو و نشانگر نابالغی آنان در جست و جوی حقیقت است، به کلی در این نمایش غایب بود. حتی در لحظاتی کوتاه اثری از ظنز سقراطی ندیدم. از سوی دیگر، جلوه های طنز نمایش همان بود که می توان از طنز در کمدی های معمول تلویزیون مشاهده کرد: طنز امروزی، تلاش برای خنداندن مخاطب و سرگرم کردن او. از همه بیجاتر و بی موردتر، شوخی زننده ی سقراط با همسرش در داخل زندان بود در فضایی که سرنوشت تراژیک سقراط به مضحکه ای بی معنا تبدیل شد. جایی که مخاطب می توانست قدری سقراط را ملموستر بشناسد و درک کند، با طنزپردازی بی مورد و زننده ای به یک کمدی امروزین تبدیل شد. همین طور، گفت و گوی سقراط با گرگیاس می توانست جای خوبی برای نمایش طنز سقراطی باشد اما گفت و گو بی سر و ته و نامفهوم می نُمود. در انتهای گفت و گو، سقراط به یکباره عصبی شد، چیزی که در مکالمات افلاطون اثری از آن نمی بینیم. گرگیاس، که به بدترین شکل شخصیت پردازی شده بود، هم عصبی شد و گفت و گو پایان یافت بی آنکه چیزی از دل آن برآید.
دیگر اینکه، ایده های سقراطی مثل «خود را بشناس»، «خرمگس بودن سقراط»، «نپذیرفتن پیشنهاد فرار از مجازات مرگ» و... بی در و پیکر و شلخته وار در سراسر نمایشنامه ریخته شده بود و گاهی هم در معرض تمسخر قرار می گرفت. انتخاب فرهاد آییش به عنوان شخصیت سقراط البته در این وضع بی تأثیر نبود. به نظرم، آییش همان چیزی را بازی می کرد که در نمایشنامه به او القا شده بود. تلاش می کرد حتی وجوه کمدی کار را تقویت کند اما به هر حال، این سقراط آنی نبود که ما می شناختیم. من نمی دانم نمایشنامه نویس چطور خودش را قانع کرده بود که ملتی بیایند و به این ایده ها بخندند بی آنکه سر سوزنی به آن ها بیاندیشند. دریغ از چند دیالوگ شنیدنی، دریغ از چند تلنگر به ذهن مخاطب! پوستر نمایش ما را فرامی خواند که به دیدن سقراطی برویم که شهید شد اما محتوای نمایش بسیار ظاهراً مفرح تر از آن بود که اندک تأملی برانگیزد.
amir.ha این را خواند
الهه الف، any mohammadzadeh، سارا، زهرا غیاثیان، فاطمه و فائزه این را دوست دارند
...البته کار بازیگرا عالی بود
۱۸ دی ۱۳۹۲
جناب اقای خداپرست گرامی
نظراتتان درست و منطقی است. به شدت موافقم.
۲۱ دی ۱۳۹۲
جناب آقای خداپرست
من نیز با نظر شما موافقم و نقد شمارا عالمانه و سنجیده میدانم.
این نمایشنامه و خندیدن مردم چیزی نبود که انتظارش را میداشتم.
نویسنده نمایشنامه شخصیت سقراط را تنزل داده بود و با فریبی رندانه نام فیلسوفی را بر روی نمایشنامه گذاشته بود که انتظار مخاطب را بسیار بالا میبرد حال آنکه این نمایش نه در خور فلسفه بود و نه طنز فلسفی خاصی دیده می شد.
مشتی اباطیل و هرج و مرج ذهنی نویسنده که ناشی از عقده های سیاسی بود تا نگاهی فلسفی حتی به سیاست.
۲۱ دی ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نمی تونم بگم نمایش خوبی بود. بازی گلاب آدینه، مطابق انتظار، خیلی خوب بود و این باعث می شد که بازی متوسط دیگر بازیگران تو ذوق بزنه. دیالوگ ها نسبتاً خوب بودن چون تنوع عبارات و نوع استفاده از اونها جالب بود اما با توجه به زمینه ی طنزشان، باید بگویم که حتی یکبار هم در طول نمایش نخندیدم. یعنی قدرت طنزپردازی دیالوگ ها بسیار کم بود. داستان نمایش ساده بود و بارِفکری خاصی نداشت. در مجموع، نمایش همون جایی تموم شد که باید می شد چون اگر قرار بود دقایق دیگری هم ادامه پیدا کنه، حوصله ی مخاطب رو سر می برد.