وقتی یک برش عمده ی زندگیات را همراه با کسی، یا در تمنای بودناش، یا التهاب خواستناش یا انگار کن حتی در اضطراب نبودناش طی کرده باشی، دیگر برای همیشه در هم باقی میمانید. من باورم شدهست وقتی قصه به اینجا میرسد آدمها در یکدیگر باقی میمانند و این ماندن چیزیست غیر دوستی، چیزیست غیر عشق، غیر خواستن. سایهاییست از همهشان و در عین حال هیچ کدامشان. حالا یک جورهایی انگار یقین دارم که تا دوردست ها من در تو باقی خواهم ماند و تو در من باقی خواهی ماند.
....
در تو اما باقی خواهم ماند تا بسیار. در من اما باقی خواهی ماند تا دوردست.
...
از: احتمالا آقای یحیی ادریس