تربیت شویم قبل از اینکه اسب تصمیم به تربیتمان بگیرد (آتلان)
علیرغم یک عمر زندگی در شهر من هیچوقت رابطه خوبی با مسیر پیشرفت زندگی بشر نداشته ام. همیشه فکر میکنم تکنولوژی، برخی شیوه های نوین کسب درآمد و ... ، ذات انسان را در تقابل با خوی بکر و واقعی خود به عنوان جزیی از طبیعت قرار میدهد. من با پیشرفت و بهبود شرایط زندگی مخالف نیستم اما به این اعتقاد دارم که تکنولوژی و طبیعت از لحاظ ریاضی معکوس یکدیگرند و هرچه سراغ زندگی ماشینی برویم یعنی فرار از ذات و طبیعت خودمان. اما همیشه دو خط متقاطع در یک نقطه قطع با هم تعامل دارند. مثلا افکار فانتزی من همیشه این نقطه تعامل را برای تکنولوژی و طبیعت از لحاظ زمانی حدود دهه 40 قرن اخیر میبیند!! جایی که تکنولوژی هنوز جوری پرررنگ نشده بود که طبیعت را کاملا تسخیر کند و طبیعت هم هنوز کارد به استخوانش نرسیده تا ذات وحشی خود را در غالب سیل و خشکسالی و ... نشان دهد. آتلان قصه شورش اسبی که بعنوان نماینده ای از طبیعت در معرض هجوم زندگی با شیوه نوین قرار گرفته است را روایت میکند که بسیار هوشمندانه و جانبدارانه درقالب مستند بیان شده. دهه 40 برای ایلحان، اسب زیبایی که نماد عالی از طبیعت است، درست مقارن است با پنجمین دوره شرکت در کورس اسب سواری. جایی که اسب هنوز بخاطر علی و خانواده دوست داشتنی اش با سد تکنولوژی خط استارت مقابل رویش برای شروع کنار میآید. در میان تشویق شرط بندی هایی که زحمت های خودش و علی را برای پول و منافع بیشتر میخواهند مسابقه را آغاز میکند. کم فروشی بعضی چابک سواران خود فروخته را میبیند و رقابت را دنبال میکند و در آخر باز در بین هلهله قمار بازان به خط پایان میرسد. اما در پایان، نمایش تحسین برانگیز این نماینده زیبای طبیعت و آنهمه زحمت علی چه در پی دارد؟ 200 میلیون برای یک شرط بند در مقابل دو میلیون که باید بین علی، چابک سوار و صاحب اسب تقسیم شود. رفتارهای دور از شرافت صاحبان اسب با علی و یک توبره علوفه برای ایلحان! اینجاست که کارد
... دیدن ادامه ››
به استخوان اسب میرسد دیگر دروازه آهنین خط شروع را برنمیتابد اصلا انگار دوست ندارد مسابقه ای اینچنینی را آغاز کند. اسب به همه چیز اعتراض دارد، حتی به پایمال شدن زحمات علی و اعتراضش را جلوی فنس به همه شرط بندها اعلام میکند. اسب به عنوان نمادی از طبیعت که انسان هم جزوی از اوست به این مسیر زندگی که تبدیل به یک میدان مسابقه شده اعتراض دارد و رام نمیشود وعقب هم نمیکشد حتی با خشونت. حالا اوست که میخواهد انسان را رام کند و به مسیر درست زندگی برگرداند چون عاشق انسان است. اسبی که روزی پشت موتور روسی صاحبش میدوید تا به او برسد حالا صاحب دیگرش را مجبور میکند دنبالش بیاید آن هم با موتور! اما چه میشود کرد چون رام کردن ذات منفعت طلب و خودخواه انسان از دست هیچ کس ساخته نیست جز خودش. اینجاست که انسان با خودش میگوید کاش روزی که پدرش او را به پشت اسب نشاند و به او یاد داد اتلان! کاش مسیر درست را هم بلد بود و نشان میداد تا در بازگشت سرافکنده و پیاده برنگردد...