بازیگر نقشها را یکی پس از دیگری اجرا کرد
هر روز به امید روز بعد
نقشی دیگر و رشدی دیگر
کارگردانها یکی پس از دیگری او را می خواستند
زندگیش در پس صحنه ها سخت می گذشت
بدون خانه ,بدون پدر ,بدون یاور
کسی غمهاشو نمی دونست
حالا دیگر پولی نداشت که مادر پیرش را به بیمارستان برد
تازه می فهمید تمام سالهای زندگی هنریش
چقدر ساده برای یک مشت اسکناس بر باد می رود
ببین چگونه تمام می شود کسی که مارا
روزی روی صحنه می خنداند چگونه می گرید
ببین که چگونه تمام می شود