هویت موهومم را بشکافید..
تا رد نور را در دخمه ی دستان مچاله و خشمگینم ببینید
دستانی که شخم زد من را برای حقیقتم
حقیقتی نامیر و زلال..
تا کالبد کلمات ذوب شود در معنا
معنای بودنم
بودنی تلخ و عجیب..
تار اگر دیدید و آوار باکم نیست..
که مرا
فجاعت فرسوده و عفن فاحشه ای به حقیقت آگاه، به
که طهارت ندانسته و نااختیار قدیسی مقلد و کال!
راه نپیموده کس گزیدم
ناشناخته ست نگاه و نوام
ملالی نیست نفهمیده شدن را..
پ.ن
درد
دانستن است..
و من
مرد درد