تا خدا...
--------
در دشت سرخ شقایق،
تکیه بر سروی
لاله می بوئیدم.
انجیل در دستی
در دست دیگر تورات داشتم.
بر لب ورد اوستا می خواندم.
ذهن من لبریز از بودا بود
قلبم زمزمه قرآن.
غرق در انبوه خدا بودم
باز من در پی
... دیدن ادامه ››
خدا بودم
.
می رستم برای رسیدن
چشم می بستم برای دیدن
در پی یک خود اگاهی،
یا راهی به رهایی،
و پایان رسیدن.
خسته شدم از این رستنها
کو مرز رسیدنها
نقطه دیدنها
غرق در انبوه خدا بودم
باز در پی خدا بودم
من از خدا جدا بودم...