به جز قسمت اول نمایش و کلیت طراحی صحنه، از بقیه ش خوشم نیومد. یعنی اول خوب شروع شد و به تدریج خیلی بد شد.
به نظرم نمایشنامه تم روانشناسانه ای که تو کار موراکارمی بود رو حذف کرده بود، و یه موضوع عامه پسند راجع به سبک زندگی و روزمرگی رو باهاش جایگزین کرده بود. این که سعی کرده بود داستان رو ایرانی کنه به خودی خود بد نبود، ولی اگر به زمینه های داستان میمون شیناگاوا پایبند میموند بهتر میشد.
بازی خانم کردا در نقشی که تعریف شده بود خوب بود، منتها تعریف این کاراکتر که روزنامه نگار بود با اون حالت بشاش و پر انرژی یه کم در تناقض با اون روزمرگی و مشکلی بود که باعث فراموش کردن اسمش میشد.
اون تیکه آخر هم که تراپیست برمیگرده خیلی صریح موضوعی که توی کل نمایش مطرح شده رو میگه خیلی بد بود، انگار بخواد تاکید کنه اگه کسی هنوز پیام نمایش ما رو نگرفته، این پیام اخلاقی به صورت شفاهی اینه!
کلا صحبتهای آخر تراپیست راجع به روزمرگی با اون آهنگ شاد پایانی و گلدار شدن پشت صحنه رو اصلا هضم نکردم، منو یاد فیلم آتش بس انداخت و روانشناسی پاپ که مورد علاقه م نیست.