یادداشت یحیی نطنزی که اکانت تیوال ندارد
میخواستم دربارهی فاصلهگذاری بیش از حد در نمایش «شنیدن» بنویسم. یا دربارهی استفادهی ناشیانه از ایدههای فرمال و طراحی صحنهی آزاردهندهاش. یا حتی اصلا دربارهی تپقزدنها و جویده حرفزدنهای یکی از بازیگران اصلیاش که قبلا هم در تئاترهای کوهستانی تجربهاش کرده بودم. اما راستش به نظرم رسید اینها چیزهایی نیستند که خود امیررضا کوهستانی نداند و نفهمد. یعنی حدس میزنم کسی که «ایوانف» را با آن کیفیت تماشایی روی صحنه برده بعید است این چیزها را متوجه نشود.
بعد از دیدن «شنیدن» علاوه بر اینها، نکتهی دیگری بیشتر ذهنم را مشغول کرد. واقعا فکر نمیکردم سندرم جعفر پناهی تا این حد به تئاتر هم سرایت کرده باشد. حداقل انتظار نداشتم در این نمایش هم با آدمهایی مواجه شوم که میخواهند فرصتطلبی و کمکاری را به اسم دستاوردِ خلاقه و مینیمالیسمِ هنرمندانه به مخاطب قالب کنند؛ آدمهایی که خیلی دوست دارند به چشم یک آرتیست خاورمیانهای دیده شوند که دردهای موجود در جوامع فلکزدهی آن را خوب میشناسند و میتوانند آنها را با زبان هنری تأثیرگذار به نمایش بگذارند. میتوانند از رنج آدمها (در این مورد خاص بخوانید زنها) در این جوامع سرکوبگر بگویند و بعد از مدتی در نقش یک مصلح اجتماعی هم فرو بروند. غافل از اینکه ابزارهای این فرایند رسیدن به یک جور شعارزدگی آماتوری و گرفتن ژستهای توخالی است که خیلی زود دستت را رو میکند و تو را با مخاطبان همیشه تحسینگرت تنها میگذارد؛ مخاطبانی که مثلا در این نمایش از تماشای دختر دوستداشتنی و مظلومی که با اتهام پسرآوردن به خابگاه مواجه شده و به خاطر برخورد نامناسب حراست دانشگاه به بدترین سرنوشت ممکن دچار شده و سوادی مهاجرت هم داشته اما کبودیهای سال هشتاد و هشتش پاک شده و ریجکت شده و دست بر قضا اسمش هم ندا است، مشعوف میشوند و برای نویسنده و طراح و کارگردان هورا میکشند.
چندین ماه پیش بعد از تماشای «ترانههای قدیمی»
... دیدن ادامه ››
و «آخرین روزهای اسفند» تصمیم گرفتم تا مطمئن نشدهام محمد رحمانیان از اکتفا به داستانهای آبکی و عناوین فریبندهای مثل «موسیقی نمایش» پشیمان نشده دیگر نه خودم برای خرید یکی از نمایشهای جدیدش بلیت بخرم و نه به دیگران توصیه کنم کارهایش را ببینند. چون حداقل در مورد «ترانههای قدیمی» و «آخرین روزهای اسفند» مطمئن بودم از رفتن به کنسرت علی زند وکیل و یا گوشدادن به آهنگهای جان لنون در خانه، بیشتر از حضور در سالن اکو یا وحدت لذت میّبردم. متأسفم که بعد از دیدن «شیندنِ» امیررضا کوهستانی هم به نظرم رسید تماشای فیلم بد «پرسپولیسِ» مرجان ساتراپی میتوانست بیشتر سرگرمم کند و کمتر سرخوردگی به بار بیاورد