در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | فاطمه قاسمی درباره نمایش سعادت لرزان مردمان تیره روز: "(( مرگ هم نعمتی است ))"--خطر لو رفتن داستان قبل از چند جمل
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 09:28:36
"(( مرگ هم نعمتی است ))"--خطر لو رفتن داستان
قبل از چند جمله ای راجع به کار ؛ فقط می تونم بگم هنوز تو سیاهی نمایش غوطه ورم..هنوز رها نشدم از فضای زندگی این خونواده...و به شدت توصیه می کنم این کار و ببینین

(سعادت لرزان مردمان تیره روز) حکایت آدم های به انتهای خط رسیده ای است که برایشان شاید مرگ هم نعمتی است. همه شخصیت های نمایش بدون استثنا به طرز ملموسی رنج می کشند وما شاهد فقط یک روز رنج کشیدن مردمانی از این دست هستیم. نوع نگاه نمایشنامه نویس ـ و بعدتر نوع اجرا ـ تماشاگرش را به شدت در رنج آدم های نمایش شریک می کند؛ آدم هایی که اگر بخت مردن داشته باشند شاید خلاص شوند؛ پدر گستاخانه از خدا تقاضای مرگ می کند و علیرضا به مرگ می رسد.

این تقابل مرگ و زندگی مهمترین مایه نمایش است. روح انگیز هم با این که دلش می خواهد بمیرد، از مرگ می ترسد: «اونقدر می ترسم بمیرم و زنده نشم… می شه آدم بمیره و زنده بشه، بشه مثل قبل عروسی».
درحالی که در این خانه دائم از مرگ حرف می زنند، درخانه ی کناری عروسی ای سرگرفته و صدای موسیقی عروسی ... دیدن ادامه ›› بخش عمده ای از نمایش را همراهی می کند؛ عروسی ای که بعد در انتهای نمایش به پوچی آن پی می بریم و یاد حرف روح انگیز می افتیم: «انشاءالله هر عروسی ای عزا بشه». این تم در صحنه رویارویی دو خواهر به ظرافت تمام رخ می نمایاند: روح انگیز لباس هایش را در ساک جمع کرده و از خانه شوهر برای همیشه برگشته و در خانه خودشان با حمیرا که لباس های نویی پوشیده که آدم را یاد عروسی می اندازد، روبرومی شود. باز دیالوگ بسیار ظریفی داریم بین پدر و روح انگیز؛ پدر: «زن و شوهری که عقد زناشویی می بندن، یا باید زنه بمیره، یاد مرده، یاهردوتاشون» و جواب روح انگیز: «پس کی زندگی کنن»!؟

نوع زندگی ای که برای تمام افراد این خانواده ترسیم می شود، فلاکت بارترین شکل ممکن است. جالب این که همه بلاها (از دعوای روح انگیز با شوهرش تا رسیدن نصرالله و مردن علیرضا) جملگی یکجا سر رسیده اند؛ بااین حال نوع پرداخت نمایش به شکلی است که تماشاگر لحظه ای احساس اغراق آمیز بودن نمی کند.

از ابتدا تا انتهای نمایش هیچکدام از شخصیت ها آرام و قرار ندارند، در نتیجه معدود لحظه ای هست که کسی آرام نشسته باشد. همه درآمد و شد هستند و محیط خانه ـ امن ترین و آرام بخش ترین جایی که برای هرکس تصور می شود ـ محیطی ناامن و مرکز تشنج است؛ جایی که یک زندگی سگی جریان دارد. نمایش اصلاً با صدای زوزه سگ شروع می شود و با صدای زوزه سگ به پایان می رسد. این علاوه بر یادآوری و اشاره به این چرخه باطل زندگی آدم ها، کارکرد دیگری هم دارد و آن همسان پنداری زندگی سگ ها و این آدم هاست که حالا اتفاقاً یکی از آنها هم در انتهای نمایش با گلوله کشته می شود؛ همان گلوله هایی که در طول نمایش اشاره می شد که برای سگ کشی به کار می رود.
حقیقتا من بعد سه شب هنوز در سیاهی و سنگینی فضای این نمایش غرقم

ممنون از یادداشت خوبتون
۰۸ مرداد ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید