کار خوبی بود و من دوستش داشتم . کاری که ذهنت رو درگیر میکرد و سوال ایجاد میشد. در طول کار با خودم میگفتم یعنی الان چند وقته مامان یا بابام رو ندیدم ( دیدن ب معنای واقعی). اوج کار برای من اون صحنه ای بود که مادر خطاب ب دخترش و با چشمانی اشک بار ازش میخواست که بهش کمک کنه و این کمک براش حکم دیده شدن و مورد توجه قرارگرفتن داشت . مسئله ای که خیلی از ماها ازش غافل هستیم و اون اینکه برای هرکسی نوازش گرفتن یک معنی جداگانه داره و اگه اون رو پیدا کنیم میتونیم وارد قلمرو ادم ها بشیم.
در مورد بازی ها که همانند همیشه تینوی عزیز بسیار خوب بودن و مجیدنوروزی هم خوش درخشید مخصوصا در بازی گرفتن
از تماشاچیان که ب عمد اون ها رو وارد بازی کرد و سوالاتی ساده میپرسید ولی علیرغم سادگی خیلی هامون حضورذهن نداشتیم.