برای بار دوم زنگ اف افو زد...میدونستم عصبیه سعی کردم نگاه نکنم چون میدونستم یه هاله ی اخم پشت دوربین اف اف منتظرمه...نتونستم طاقت بیارمو یه نگاه ریز کردم حدسم درست بود...دستشو تو موهاش کرده بود و اخم خیلی عمیقی رو صورتش بود میدونستم بیام پایین خونم پای خودمه...سعی کردم سریع باشم که انگشت پام محکم خورد به میز..اه از نهادم بلند شد زمین و زمان زیر فشای من له شده بودن...سریع شلوار مخمل کبریتیمو با ی لباس استین سه ربع کرم پوشیدم..همون طور ک عین فرفره دور خودم میچرخیدم یه لحظه میخکوب چهره ام شدم خیلی وقت بود با یه دل سیر خودمو تو اینه نگاه نکرده بودم خیلی وقت بود سرم تو طرح لباسایی برای ادمای مختلف بود...بیشتر غرق دنیای اونا شده بودم...خیلی به اینه نزدیک شده بودم بوی نم حیاط تا خونه میومد میدونستم سرش با ماشین شستن گرمه..وقت داشتم تا بیشتر به خودم و زمهریر دورم نگاه کنم...آینه چه قدر خاک گرفته بود،منم....بغضی مثل یه پرنده ی مهاجر که دنبال یه الونک گرم بود نشست رو گلوم...یک آن انگار که اب یخ روم ریخته باشن به خودم اومدمو نذاشتم اشکام رنگ و لعاب تصنعی صورتمو بریزه اخ که چه قدر پیر شده بودم..با گره ی روسریم بغض هزاران سالمو کشتم...آخ...انگشت پایم چه قدر درد میکرد و قلبم نیز هم...__instagram.com/golak