در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | مریم تاراسی: «ابد و یک روز» مریم تاراسی آقای دال به قسمت خنده‌دار فیلم که می‌رس
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 15:35:28
«ابد و یک روز»
مریم تاراسی

آقای دال به قسمت خنده‌دار فیلم که می‌رسید کمی بلندتر از بقیه می‌خندید. هیکل درشتش فقط کمی تکان می‌خورد. بازوهای تپلش را روی سینه‌اش گذاشته بود که مودب‌تر از همیشه بنشیند. از قضای روزگار بود که بین من و آقای همسر قرار گرفته بود. ما او را به دیدن فیلم دعوت کرده بودیم. حین گفتگو با آقای همسر وارد ردیف هفت صندلی‌ها شده بودیم و در نگاهی که بین من و آقای همسر رد و بدل شده بود رضایت داده بودیم آقای دال بین ما بنشیند.

*
بانوی سمت راستم به بازویم زد و گفت: بگید آرومتر. یعنی چی؟ مگه فیلم کمدیه؟
در سکوت به نگاه کردنم ادامه دادم. در سکاس بعدی، ردیف‌های جلویی ... دیدن ادامه ›› و پشت سری و باقی ردیف‌ها هم بلند زیر خنده زدند.
به سمت بانوی سمت راست خم شدم و از او پرسیدم: به پشت سری‌ها هم بگم؟ به جلویی‌ها چطور؟
بانوی سمت راست سکوت کرد. فیلم غمناک شده بود. آقای دال شبیه غول غمگینی بود که بیقرار شده بود. آرام گفت: میگه ساکت باشم؟
گفتم: می‌پرسید ساعت چنده؟
غول غمگین کنار دستم، ناباورانه عرق کرده بود. در تاریکی سالن سینما، در سکانسی که برادر شیشه‌ای را کشان کشان به کمپ می بردند، دانه‌های درشت عرق کنار شقیقه آقای دال برق می‌زد.
خواهرهای توی فیلم گریه می‌کردند. من گریه می‌کردم و گمانم تمام سینما گریه می‌کرد.
آقای دال کنار گوشم گفت: زندگی من صد برابر بدتر بود. اینا عین حقیقته.
و دیدم نگران پرش ناخودآگاه لب پایینی‌اش بود.
غول بزرگ و غمگین کنار دستم، بیقرار نوشابه‌اش را سر کشید. کاش او را به تماشای خنده دارترین فیلم دنیا دعوت کرده بودیم.
بانوی سمت راستی‌ام دستش را میان موهایش کرده بود. اگر عکاس بودم عکسش را می‌گرفتم. زیبا شده بود.
آدم‌های توی فیلم زار می‌زدند. آقای دال آرام گفت: من رو هفت بار بردند کمپ.
در مسیر برگشت من به فکر کاریکاتوری بودم که چند وقت پیش در گروه‌های اجتماعی دیده بودم؛ تصویر مردی که در صفحه فیسبوکش در مورد فقر و کمک به همنوع می‌نوشت و پشت پنجره خانه‌اش، کودکی از فقر جان می‌داد.

پی نوشت:
آقای دال عزیز، پنج سال پاکی‌ات مبارک. مهم نیست؛ اصلا مهم نیست اگر هنوز کنترل عضلات صورتت را نداری و هنوز هم اوهام کنترل نشده‌ای ناشی از تخریب شیشه حواست را پرت می‌کند. ما به همین که هستی افتخار می‌کنیم.
دوست تازه و عزیز ما، تو هم به خودت افتخار کن.