مشکل فیلم های پست مدرنیستی ایرانی اول به دلیل اجرای المان های اینطور فیلم هاست که در عین حال خودش ضد پست مدرنیستی است . تمایلات فیلمساز های ایرانی در ساخت این نوع فیلم از یکنوع کج فهمی در قبال دوره ای که زیست میکنند هست . " من دیگو مارادونا هستم " ، " اژدها وارد می شود " و ... فیلم هایی هستند جالب ، هیجان انگیز ، رعب آور ، انقلابی ، شوک آور که کارکرد هنر را به 2 ساعت ارضای ذهنی بصری و تحریک عواطف مخاطب تقلیل می دهند . فیلم به لحاظ تکنیکی برای همه قابل قبول است ، خود را در دنیای هراس انگیز فیلم تصور می کنید ( دنیای حال حاضر ) که هیچ چیز معنایی ندارد و تمام ابر ایده ها از بین رفته به هزاران تکه تبدیل شده و حالا میان این تکه ها استیصال خود را می بینید . برای فیلمساز این شوخی است ، اما برای بیننده گسسته شدن از معرفت سنتی است که تاکنون تجربه نکرده و واکنش نشان می دهد و این واکنش نسبت به بیننده تمدن دور از خود بسیار متفاوت است و نسبت به این واکنش ترحم فیلمساز را به دنبال دارد . اینکه من گفتم فیلمساز باید خشوع داشته باشد به همین معنی است که هنرمند آفرینش می کند و به قولی می زاید و کودک را رها می کند هر چند که دلش با اوست اما به او دیگر معنا نمی دهد و برگرفته از روح حقیقی کند و کاو ذهنی و زیستی اوست . یکی از فساد های هنری حال حاضر همین تاکید به روی معنا است . جستجو و خرد کردن ابر ایده ها و کاوش برای انتهای مسائل و اینجاست که کثرت شر و وحدت خیر است و این سخنی است از حکمت سال های دور .
فیلم اژدها وارد می شود فیلمی است متناقض ، ملاآور ، خوفناک از زندگی امروز ما یا به عبارت درست آینده گرفتار شده ی ما ، اگر چه سر خوشی فرح بخش مهتابی شبی را نشان می دهد اما ظلمت همیشه حاکم نخواهد ماند .