ته نگاه من به جایی نمیرسد
ته نگاه من دری شکسته است
روحی که آینه ایست ترک برداشته ، پاشیده
روحیست
که حتی تکه های آن را نمیابم
و تنها دست پیامبری
ابراهیمی باید
که تکه های مرا
به اشاره ای
به اعجاز ملکوتی کنار هم بگذارد
ته
... دیدن ادامه ››
نگاه من دری شکسته ست و کاخی ویران
که تمام هستی ام زیر آوارش مانده
تمام روح من ازین سرازیری
ازین در
آرام آرام افتاد
و دیگر ازآن پس
نگاه... از آن پس کلمه .... از آن پس من
یک دریچه شدم
یک دالان
که شاید قاب عکسهایی زیر شعله های نور بر دیوارهایش میرقصد
لبه های این زخمها به هم نمیرسد
زنی پشت آن در شکسته برای شروع مردی مرده زیر آوار مانده است
و اینجا لبه های زخم جسمی بی جان هم حتی به هم نمیاید
جسمی که نه زنده است
و نه مرده
عشق بزرگترین جنایت تاریخ است
نفرین عمیقی که بیشتر شبیه انتقام میماند....
شبیه خنجری که مجابت میکند به سینه خود فرو ببری....
و هر زمینی جنازه ی مفلوکت را پس میزند
زندگی میکنی
دچار
دچار تعفن مرگ
میمیری به درد
درد امیدواری.....