دائم دردی در من زاده میشود و هزاران میشود
تنی ضد ضربه دارم
در میان سینه ام زخم هایی دور تیغ های تیز میرویند
تازه همچون اولین نفس
و من هر روز پوسته ی عادت را از آنها میتراشم
لبخند میزنم
و درون سینه ام کسی از من با کسی در من میجنگد
در من مرگ میبارد
این زخم های پر از استخوان آخرین شاخخه نجات منند برای زندگی....
برای ماندن
هر روز چون شکنجه گری بی رحم
بعد از شبی
... دیدن ادامه ››
که از آخرین بازمانده میگذرد
پوسته ی عادت را
از روی زخم هایم میخراشم
کسی در من به کسی از من درد میبارد
و من با لبانی روی این تن ضد ضربه ام
مصنوعی لبخند میزنم
و تصنع را.... جانی دیگر میدهم.....