در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال الناز آقاجانی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 04:13:03
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
گاهی وقتها رفتن
از فنجانی قهوه اغاز میشود
که تنها
گوشه کافه دنجی مینوشی
و تمام را
تمام میکنی...
به سادگی فنجانی از قهوه...
راه میرومت توی خیابان ها
کوچه ها
با تو حرف میزنم
تار موی رها روی صورتم میشوی
لباس روی تنم
گوشواره اویزان بر گوشهایم
زمزمه ای بر لبم
نفسم میشوی
در ریه ها م میوزی
در رگهایم پیچ و تاب میخوری
اشک میشوی
بغض
نمیشکنی اما....
مینشینم
و ارام
در جهانی دیگر
با تو دنیا ... دیدن ادامه ›› را میگردم
با تو حرف میزنم
خودم را به تو نزدیک میکنم
از خودم دور میشوم
و کسی در من به من جواب میدهد
کسی در من با صدای تو به من جواب میدهد
کسی صدایم میزند با صدای محکمت

زنی در جهانی دیگر
شبیه به من
ارام زمزمه میکند
جانم....
میخواستم برای روز دوشنبه این اجرا رو ببینم
خرید بلیط برای روز دوشنبه کی امکان پذیر میشه
آوا فیاض (avafayyaz)
دوست عزیز
این نمایش تا یکشنبه 18 مهر اجرا دارد پس از دوشنبه 19 تا شنبه 17 مهر به دلیل ایام ماه محرم اجرا نخواهد داشت.
از یکشنبه 25 مهر ماه مجدد میزبان شما عزیزان خواهیم بود.
۱۵ مهر ۱۳۹۵
برای یکشنبه بلیط گرفتم ممنون
۱۷ مهر ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تو نیامدی
و مرگ اتفاق افتاد
مستقل از خاک
جسد من
همچون نشانه ای بر فراز سرزمین های سوخته به اهتزاز درامد
باد تکانم میداد
و من مصلوب به انتظار
بر فراز سرزمین های موعود سوخته ام
مرگ را پراکندم
تو نیامدی
و مرگی مستقل از خاک در من رویید
و زنی مستقل از تو در من جان داد
نگاهی میان آینه
نگاه من به خودم نیست
نگاه از من است تا کسی میان من
کسی که
خوب میشود فهمید ربطی به من ندارد
سفریست
به سمت مزار کسی
که سعی میکند نمیرد
چه خنده دار حالتیست
گور و مرده ای که به تکانی... اشکی .... نفسی
تمام میشود و برمیگردد
نگاه من به من میان آینه
سکوتیست
میان ... دیدن ادامه ›› مردی که در من جا ماند
و زنی که در من مرد
سرم را بلند میکنم
عشق مایه آرامشی بود
که دسته اش
برنده تر از تیغه اش از آب درآمد....
عشق چاقویی بود
که یک سرش نوازش و سوی دیگرش زنجیر
عشق آن روی دیگر مرگ بود
ولی رحم و دلسوزی مرگ را نداشت
به مردنم می اندیشم
و با قطره اشکی
هنوز چنگ میزنم بر لبه ی این گور.....

عشق آن روی دیگر مرگ بود

۲۶ شهریور ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دیروز زنی را دیدم که مُرده بود
مثل ما نفس میکشید
راستی یک زن چگونه می میرد؟
مرگش چگونه است؟
یا لبخند به لب ندارد
یا آرایش نمی کند
یا دست کسی را نمی فشارد
یا منتظر آغوشی نیست
یا حرف عشق که می شود
پوزخند میزند
آری زن ها اینگونه می میرند.
.
#گابریل_گارسیا_مارکز
مطمئن هستید از مارکز هست؟ این انگلیسیشه ولی سرچ کنین مرجع خاصی نمیاره
Yesterday I saw a woman ..a dead one
who breathed as we do
By the way...how does a woman die?
how is her death?
she neither smiles... nor does a makeup... nor takes ones hand... nor looks for a hug... and sometimes smiles bitterly while hearing a lovely word
Yes..women die so
۳۰ شهریور ۱۳۹۵
من دقیقا منبع رو چک نکردم. ولی از روی انگلیسیش نمیشه گفت چون تو برگردان ها گاهی یه تغییراتی تو متنا داده میشه تا برای خواننده فارسی زبان ملموس تر بشه
۳۰ شهریور ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سرگذشت دل من
زندگی نامه انسانی ست
که لبش دوخته اند
زنده اش سوخته اند
و به دارش زده اند...
.
| هوشنگ ابتهاج |
.
اگر قراره کورت کنن
کی بهتر از مریم؟
.
.
من ارون وقت که مریم منو نخواست کور شدم
وحید هوبخت، معین عبادی و امیر مسعود این را خواندند
بهنام [شاهین] باقری این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
فیلم رو دیدم
و پس از فیلم مریم رو نبخشیدم
کسی مریم را قصاص نکرد
کسی پاشا رو نفهمید
بعد از قیلم خیلی گریه کردم
ولی برای پاشا.
فیلم فوقالعاده ایه
ولی برام تجربه ی دردناکی بود
تایماز موسی زاده و امیر مسعود این را خواندند
سعید زادمهر و بهنام [شاهین] باقری این را دوست دارند
چه نگاه قابل تاملی؛...
و البته که حرف دل من هم هست.
درود بر شما!
۱۷ شهریور ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
قوم بنی اسرائیل
یه خصوصیت داشت
که تاریخی شد
ایراد بنی اسرائیلی
............
و من ا... توفیق!
فیلم ایده ال وجود نداره. زندگی ایده ال هم وجود نداره. محیط واقع گرایاننه فیلم . محیطی بود که برند آقای فرهاادی هستش. زندگی که ایده ال نیست . داستانی که ایده ال نیست. فیلم قسمتی که از یک زندگی هستش. فیلم یک شاهکاره. و شاهکار بودنش در اینه که شاهکار نیست. شما لحظه های فراز و فرود فیلم براتون خیلی طبیعی جلوه میکنه و این طبیعی بودن و حدس هایی که زده میشه در بینابین داستان و فراموش میشه بی اونکه به حقیقت بپیونده این طبیعی بودن سیر داستان ازش یه شاهکار ،یه برنده جایزه کن ، میسازه.
۱۷ شهریور ۱۳۹۵
آخه ی ایرادی بگیرید ... که حداقل ی خرده شبیه ایراد باشه
۱۸ شهریور ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ته نگاه من به جایی نمیرسد

ته نگاه من دری شکسته است

روحی که آینه ایست ترک برداشته ، پاشیده

روحیست

که حتی تکه های آن را نمیابم

و تنها دست پیامبری

ابراهیمی باید

که تکه های مرا

به اشاره ای

به اعجاز ملکوتی کنار هم بگذارد

ته ... دیدن ادامه ›› نگاه من دری شکسته ست و کاخی ویران

که تمام هستی ام زیر آوارش مانده

تمام روح من ازین سرازیری

ازین در

آرام آرام افتاد

و دیگر ازآن پس

نگاه... از آن پس کلمه .... از آن پس من

یک دریچه شدم

یک دالان

که شاید قاب عکسهایی زیر شعله های نور بر دیوارهایش میرقصد

لبه های این زخمها به هم نمیرسد

زنی پشت آن در شکسته برای شروع مردی مرده زیر آوار مانده است

و اینجا لبه های زخم جسمی بی جان هم حتی به هم نمیاید

جسمی که نه زنده است

و نه مرده



عشق بزرگترین جنایت تاریخ است

نفرین عمیقی که بیشتر شبیه انتقام میماند....

شبیه خنجری که مجابت میکند به سینه خود فرو ببری....

و هر زمینی جنازه ی مفلوکت را پس میزند
زندگی میکنی
دچار
دچار تعفن مرگ
میمیری به درد
درد امیدواری.....
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اندوه ما اما
زخمیست به درون
که رشد میکند
و زخمه میزند
بر دل؛
این ساز خوش اهنگْ
تمام ؛
درد هجریست که از گوشه گوشه اش اشک و خون جاریست....
درود بر شما
۱۳ شهریور ۱۳۹۵
بسیار عالی ...درود

۱۴ شهریور ۱۳۹۵
از توجهتون خیلی ممنونم دوستان
۱۵ شهریور ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
هم داستان شدم
هم داستان ماندم
اما تو کتابمان را
میان شعله های عقیم اتش انداختی
نسوختم
اما چیزی هم از من
نماند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
می ایستم میسوزم
می دوم... بیشتر میسوزم
شعله میکشم
از خودم
بر خودم
بر آدمی سوخته میمانم
بر خاکستر بیشتر شبیه ترم
که سوختنی نیستم
اما
میسوزم....
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
امشب برای برا دوم این نمایش رو با جایگزینی آقای مهدی کوشکی به جای آقای نوید محمد زاده دیدم.... خط به خط این تئاتر .... شنیدنیه و زیبا
ولی بنظرم آقای محمد زاده ارتباط بهتری گرفته بودن با نقش
----------
جدا ازین مطلب واکنش تماشاگر ها به طنز تلخ دیالوگ ها جالب نبود بنظرم
خنده دار بود
ولی نه طنزی که بهش بلند قهقهه زد
و اینکه افرادی وسط تئاتر بلند شدن و رفتن بیرون
تمرکز ما به کنار حواس بازیگرا رو پرت میکردن که خوب نبود

این اجرا بینظیره
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دائم دردی در من زاده میشود و هزاران میشود
تنی ضد ضربه دارم
در میان سینه ام زخم هایی دور تیغ های تیز میرویند
تازه همچون اولین نفس
و من هر روز پوسته ی عادت را از آنها میتراشم
لبخند میزنم
و درون سینه ام کسی از من با کسی در من میجنگد
در من مرگ میبارد
این زخم های پر از استخوان آخرین شاخخه نجات منند برای زندگی....
برای ماندن
هر روز چون شکنجه گری بی رحم
بعد از شبی ... دیدن ادامه ›› که از آخرین بازمانده میگذرد
پوسته ی عادت را
از روی زخم هایم میخراشم
کسی در من به کسی از من درد میبارد
و من با لبانی روی این تن ضد ضربه ام
مصنوعی لبخند میزنم
و تصنع را.... جانی دیگر میدهم.....
در من مرگ می بارد......
خانم عالی بود عالیییی
آفرین
۳۱ مرداد ۱۳۹۵
ممنون از توجهتون
۰۳ شهریور ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
چرا
دیگر
شبیه زنی که در گذشته که میان این عکسهاست
نیستم....
گویی
جایی از زمان
دفن شد
جایی از زمان از گورش برخواستم.....
درنگی بکن
همان وقت که بی صبرانه
در گریز
یا از عشق
یا از عذاب
که تو میگیریزی و بر منش مضاعف میکنی

شانه خالی نمیکنم
در سکوت
روحی را چنگ میزنم در بدنم
کبود میشوم
در سایه نعره های فرو خورده
سیاه میشوم

درنگی کن
کنار همان بستری
که من به پهنه ی ابدیت به دام افتادم
لحظه ای درنگی کن....
خروس می خواند

قوقولی قو! خروس می خواند
از، درون نهفت خلوتِ ده،
از نشیب رهی، که چون رگ خشک
درتن مردگان دواند خون،
می تندَ بر جدار سرد سحر،
می تراود، به هرسوی هامون.

با نوایش، ازاو، ره آمد پُر
مژده می آورد به گوش، آزاد
می نماید، رهش به آبادان،
کاروان را، در این خراب آباد.
نرم ... دیدن ادامه ›› می آید،
گرم می خواند،
بال می کوبد،
پرمی افشاند.

گوش، برزنگ کاروان صداش،
دل، برآوای نغز او بسته ست.
قوقولی قو ! براین ره تاریک،
کیست کو مانده ؟ کیست کو خسته ست ؟

گرم شد از دم، نواگِر او
سردی آور، شب زمستانی،
کرد، افشای رازهای مگو،
روشن آرای صبح نورانی.

با تنِ خاک بوسه می شکند
صبح نازنده، صبح دیر سفر.
تا وی این نغمه از جگر بگشود
وزره سوز جان کشید به در.

قوقولی قو! زخطّه ی پیدا
می گریزد، سوی نهان، شبِ کور
چون پلیدی دروج، کز دِر صبح
به نواهای روز، گردد دور.

می شتابد به راه، مرد سوار،
گرچه اش در سیاهی، اسب رمید
عطسه ی صبح در دماغش بست،
نقشه ی دلگشای روز سپید.

این زمانش به، چشم
همچنانش، که روز،
ره براو روشن،
شادی آورده ست،
اسب می راند.

قوقولی قو! گشاده شد دل و هوش
صبح آمد، خروس می خواند.

همچوزندانی شب، چون گور
مرغ از تنگی قفس جَسته ست،
در بیابان و راه دور و دراز
کیست کومانده ؟ کیست کو خسته ست؟.



آبان ماه سال ۱۳۲۵
نیما یوشیج
درنگی بکن
همان وقت که بی صبرانه
در گریز
یا از عق
یا از عذاب
که تو میگیریزی و بر منش مضاعف میکنی

شانه خالی نمیکنم
در سکوت
روحی را چنگ میزنم در بدنم
کبود میشوم
در سایه نعره های فرو خورده
سیاه میشوم

درنگی کن
کنار همان بستری
که من به پهنه ی ابدیت به دام افتادم
لحظه ای درنگی کن....
۲ نفر این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید