تئاتر سِحری دارد که سینما ندارد. در تئاتر وقتی پرده ای تمام می شود، تو دوست داری بدانی بازیگرت - او که رویایت را دارد نقاشی می کند - به کجا می رود. گاهی حتی دلت می خواهد بلند شوی و او را در آن رویاسازی روی صحنه کمک کنی. تئاتر سِحری دارد که سینما ندارد. در تئاتر نقاش رویاهایت با تو معامله می کند. او آنطور نیست که نقاشی ش را کشیده باشد و حالا بخواهد آن را به تو نشان دهد. همه چیز «آن» دارد. به او ایمان نداشته باشی، قلبت را نگذاشته باشی وسط، رویایت خراب می شود. نمی شود آنچه باید بشود.
در تئاتر «بیست هزار فرسنگ زیر دریا»، آن ها «آن» را خیلی زود تقدیمت می کنند. به آن ها ایمان بیاور. رویایت را خوب می کِشند. رویایت را خیلی خوب می کِشند.