کارگردان عملاً از بستر داستانی غرق شدن دراماتیک کشتی تایتانیک، بهترین (سو)استفادهی ممکن را میکند و به بهانهی این که میدانیم سرانجام کشتی و آدمهایی که میبینیم (بازیگران) سقوط و مرگ است ما را مجبور به گوشکردن به «فرودستان»ی که، در تصویر خدمهی کشتی در نمایش ظاهر میشوند، میکند. خدمهای که به زیرکی و با حُسنِ انتخاب بازیگران و کاراکترهایشان به خوبی زیرمجموعههای «فرودستانِ» اسپیواک [زنان، مهاجران، کارگران و...] را در بر میگیرند؛ فرودستانی که همیشه پیشمرگ بورژواها بودهاند؛ کسانی که هیچ امیدی به نجات (از غرقشدن) ندارند، چرا که میدانند جایی (قایقی) برای پناه پردن به آن ندارند.
نمایش به شدت فیزیکال است و پر جنب و جوش و، اگر اشتباه نکنم، ۴بار جای تماشاچیان عوض میشود و کاملا نمایش را از حالت انفعال خارج میکند، تا جایی که دقایقی بازیگران از زیر صندلیهای تماشاگران حرکت میکنند و زیر پای آنها میمیرند(!)؛ صحنه کشتی تایتانیک است و در ابتدا و با چینش میزها به صورت میزهای پذیرایی یک سالن بزرگ تلاش میشود که به تماشاچی القا شود که او هم مسافریست در تایتانیک.
نمایشی باارزش.