یادداشت رضا گوران
- ایستادن بر شانه های بی قرار باد
تو با کدام باد می روی؟ این تنها نام نمایشی که دیدم نبود، پرسشی است که نمایش تو را دچار خودش میکند با خودت می بری اش و می پرسی از خودت و از جمیع آنان که بر باد شدند و تو بر باد با ایشان نرفتی و ماندی .آری ماندن ،حدیث نمایش ماندن است پای سفت کردن بر نفس ماندن دیگر چه فرق میکند باشی یا نه من با تو زندگی میکنم...ماندن اصلا یعنی چی؟ این را همیشه از خودم پرسیده ام ماندن به کجا؟ از کجا؟ رسیدن به کجا؟ چگونه می شود بی علت ایستاد و جابجا نشد؟ این همان عمل بی دلیل نیست که آندره ژید در کتاب بهانه و بهانه های تازه از آن حرف میزند؟ یا همان لحظه ممتد و ناگزیر که کامو را وادار میکند شخصیت اول را در کهربای هیچ،غوطه ور رها کند؟؟؟ یا همان تأویل کریستوف از جابجایی نسبت در موقعیتی که قصد فروپاشی ندارد اگر چه که پیش از فرو پاشی از هم پاشیده است اما همین میل به ویرانی و ادامه دادن در آگاهی است که از نمایش فوق اثری دلچسب می سازد...
ایستاده اند بازیگرانی زیر نوری که تنها دارایی شان است و گلدانی که انتظار می کشد رها شدن را به بهای زوال ، این غایت منتظر بر تمامی ما خواه باورش کنیم یا نه....
نمایش را دوست داشتم منتقد نیستم و حرف دیگری ندارم تنها به این فکر میکنم چه چیز در این روزهای سخت می توانست بر آنچه پای سفت کرده
... دیدن ادامه ››
ام بر سرش امیدوار ترم کند باید بگویم آن ، این بود : تو با کدام باد می روی؟
نمایشی که باید دید و از وحدت متن و اجرا و پرهیز شریف و ستایش بر انگیز بازیگران از خودنمایی و حضور میت گونه بر صحنه ایشان لذت برد
ساده و خودمانی
دم شما گرم
#تو_باکدام_باد_میروی؟